چه روزی
سلام عشق های من
امروز صبح ارشیا رفت مدرسه. بابا هم روز کار بود ، من موندم و آنا. آنا از دیروز اومده بود شهرضا. آخه دایی اسفندیار حالش خوب نبود و اصفهان بستری بود. آنا می خواست بره عیادت ولی گفتن ملاقات ممنوعه. ولی حال دایی هم اصلا خوب نبوده. صبحی ساعت 8 بود من و آنا نشسته بودیم که زنگ در خورد. اولش فکر کردم عمه زهره ست. ولی بعد دیدم نه پسر دایی امیده. واسه آنا خبر اورده بود که دایی فوت شده.
وای که چقدر بد بود. آنا با اونا رفت. ظهر که شما اومدی رفتی خونه باباجون و من و آجی و زن عمو رفتیم خونه دایی اسفندیار. بعد ازظهر خاک سپاری بود.
راستی امروز تولد دایی سعید و زن دایی راضیه هم بود. کلا یادم رفت بهشون تبریک بگم.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی