و باز دکتر 💉
دخترکم دیروز حالش بدتر شد.مخصوصا دیشب که چه شب وحشتناکی رو گذروندیم! خیلی دخترکم اذیت شد و تب داشت. صبحی بابا از سر کار اومد و زنگ زدم مطب دکتر تا نوبت بگیرم ولی منشی گفت که صبح خیلی شلوغه و واسه ساعت ۵:۱۵ بهم نوبت داد. باباعصر کار بود و ظهر رفته بود سر کار پس با دایی محمود دخترکم رو بردم. راستی مامانی آش پخته بود و دایی واسمون اورد. اول یه کم آش دادم به دخترکم و بعد رفتیم. مطب چقدر شلوغ بود.
امروز دخترکم بر خلاف همیشه که تا وارد اتاق دکتر می شدیم و شروع به گریه می کرد و وقتی از اتاق در می یومدیم اروم می شد امروز گریه چندانی کرد و اروم بود. آخه قبل ما یه دختر کوچولو نوبتش بود که کل زمان معاینه گریه کرد و من از فرصت استفاده کردم و با پانیا حرف زدم.
پانیا باز هم وزن نگرفته بود. آقای دکتر یه پودر شیر معرفی کرد که بش بدم و پانیا کلی ذوق کرد که آقای دکتر بم جایزه بده. البته وقتی اومدیم خونه سریع براش اماده کردم که نخورد. ولی خداییش بدمزه هم بود.
اومدم بش استامینوفن بدم که بعدش که به زور ریختم تو حلقش اشی رو هم که خورده بود بالا اورد.