جمعه خونه باباجون
سلام گلای نازم
این جمعه هم بابا روز کار بود و رفتیم خونه باباجون.
دایی سعید اینا هم اومدن.
چقدر به ارشیا تذکر دادم که جامدادی شو نشون بچه ها (پانیا و کیان)، آخرش پی حرف نرفت و کاری که نباید شد، بین بچه ها سر مداد رنگی ها دعوا افتاد و آخرش خرابکاری شد! وای که چقدر بده بچه ها بیافتن پشت لج بازی!
تهش هم ارشیا تراش نوی که دیروز بابا براش خریده بود شکوند و گریه و زاری!
آخرش دایی سعید اینا رفتن خونشون؛ بعد ناهار خوردیم و بعد ناهار هم اومدیم خونه. بعد دوباره با پانیا برنامه داشتیم. جدیدا هر وقت می ریم بیرون وقتی برمی گردیم پانیا حسابی اذیت می کنه و گریه و زاری راه می ندازه! نمی دونم چشه شاید دوست نداره برگرده خونه، خلاصه اینقدر گریه کرد و نق زد که خوابش برد.
بعد زنگ زدم به مامان پرهام، دوست ارشیا، که شمارش رو از خالم گرفته بودم و در مورد جدول اعداد ازش سوال پرسیدم، حالا من فکر می کردم ارشیا درست متوجه نشده! پرهام که اصلا در این مورد به مامانش چیزی نگفته بود!!!!
و البته خودم هم تازه فهمیدم که ارشیا فردا امتحان واژه داره!
معلم سال پیش ارشیا اینا یه گروه واسه مامانای بچه ها تو تلگرام درست کرد که واقعا برای اطلاع رسانی خوب بود ولی معلم امسالشون گفت که من این کار رو نمی کنم و دست مامانا موند تو پوست گردو😞