آقا ارشیاآقا ارشیا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره
اجی پانیااجی پانیا، تا این لحظه: 8 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره
مامانمامان، تا این لحظه: 37 سال و 11 ماه و 25 روز سن داره
بابابابا، تا این لحظه: 45 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره
کیانکیان، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره
آجی زهراآجی زهرا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره
امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره
الناالنا، تا این لحظه: 6 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره
محمد ماهانمحمد ماهان، تا این لحظه: 6 سال و 3 ماه و 15 روز سن داره
رادمهررادمهر، تا این لحظه: 6 سال و 26 روز سن داره
زبان اموزی پانیازبان اموزی پانیا، تا این لحظه: 6 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره
ازدواج ماازدواج ما، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

ارشیا و پانیا گلای ناز مامان

دومین روز عید

1397/1/2 23:49
145 بازدید
اشتراک گذاری

 

امروز صبح حاظر شدیم بریم خونه باباجون به بابا آرش گفتم به بابابزرگ اینا زنگ بزن گوش نداد، ‌تو راه بابا آرش به آنا زنگ زد،‌ آنا گفت بابابزرگ داره میاد اونجا تا با هم بریم عید گردی. هیچی دوباره برگشتیم دم در خونه بابابزرگ نبود زنگ زدیم بهش تو راه رفتیم سوارش کردیم. بعد رفتیم دنبال آنا با هم رفتیم خونه باباجون. بعد قرار شد بریم خونه دختر عموی بابا. رفتیم نبودن. بعدش خونه خاله بابا ارش. بعد از اونجا زنگ زدیم عمه زهره جواب نداد. دیگه رفتیم بابابزرگ اینا رو گذاشتیم خونه شون و چون ساعت ١١/۳۰ ‌بود و دیگه سر ظهر بود خونه دایی سعید نرفتیم اومدیم خونه. نیم ساعت بعدش بابا بزرگ اینا اومدن خونمون و نیم ساعت بعد تر عمو جهان گیر اینا. هرچی اصرار کردیم واسه ناهار نموندن و رفتن. 

عصر هم لباس پوشیدیم بریم خونه عمه زینب و دایی سعید که دایی سعید نبود و بعدش پانیا سر لباس پوشیدن اذیت کرد و حسابی گریه کرد و بعدش خوابش برد. دیگه عیدگردی کنسل شد. من رفتم حمام و بعدش هم خوابم برد. خواب بودم که بابا یه باره گفت پاشو عمه زینب اینا اومدن. عمه اینا بعد خونه ما رفتن بالا و ما هم باهاشون رفتیم. بابا شب کار بود امروز.

پسندها (1)

نظرات (0)