آقا ارشیاآقا ارشیا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 10 روز سن داره
اجی پانیااجی پانیا، تا این لحظه: 8 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره
مامانمامان، تا این لحظه: 37 سال و 11 ماه و 30 روز سن داره
بابابابا، تا این لحظه: 45 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره
کیانکیان، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره
آجی زهراآجی زهرا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره
امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره
الناالنا، تا این لحظه: 6 سال و 9 ماه و 12 روز سن داره
محمد ماهانمحمد ماهان، تا این لحظه: 6 سال و 3 ماه و 20 روز سن داره
رادمهررادمهر، تا این لحظه: 6 سال و 1 ماه سن داره
زبان اموزی پانیازبان اموزی پانیا، تا این لحظه: 6 سال و 2 ماه و 22 روز سن داره
ازدواج ماازدواج ما، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره

ارشیا و پانیا گلای ناز مامان

سومین روز عید

1397/1/3 23:17
203 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گلای من

امروز صبح رو هم با عید دیدنی خونه عمه زینب شروع کردیم. تازه راه افتادیم که عمه زهره زنگ زد تا بیان خونه مون و بابا ارش گفت تا نیم ساعت دیگه خونه ایم. از خونه عمه زینب که برگشتیم دیدیم عمه زهره دم درن. بعدش ناهار درست کردم و حوال ساعت سه ناهار خوردیم. عصر می خواستیم بریم خونه عمه زینت لباس پوشیدیم و بعدش بابا زنگ زد و عمه اینا جواب ندادن. وای که چقدر بده آدم لباس بپوشه و بعدش بیرون رفتن کنسل بشه. بعدش باباجون اینا زنگ زدن که دارن میان خونمون البته تومسیر برگشت از بروجن بودن. باباجون اینا اومدن بعدش مامانی و خاله و من و شما ها رفتیم خونه عمو آیت. بابا شب کار بود و رفت سر کار. بعدش من و ارشیا سر گرم جمع کردن وسایل سفر شیراز شدیم. دیگه هرچی دستمون اومد رو ورداشتیم.

پسندها (1)

نظرات (0)