بدون عنوان
جمعه 26 مهر دایی سعید اومد اینجا گل پسرم هم دنبالش راه افتاد رفت خونه بابا جون. بعد از ظهر هم عمو جهان گیر با بابابزرگ از نرمه اومدن خونمون چند دقیقه بعدش هم عمو داریوش اینا اومدن.
یه ساعتی موندن و بابابزرگ رو گذاشتن پیشمون و رفتن. بابابزرگ گفت می خواد بره یه سر خونه عمه زینب بزنه ، واسه همین هم با بابا آرش رفتن خونه عمه زینب. وقتی هم که برگشتن گل پسرم رو هم با خودشون اوردن.
بابا بزرگ شب خونمون بود . بابا شب کار بود ولی چون فرداش کلاس داشت نرفت سر کار. صبح شنبه عمو ایت اومد و بابا هم رفت دانشگاه. عمو عصرش بابا بزرگ رو برد دکتر. من هم رفتم خیابون خرید. بابابزرگ و عمه زهره شبش رفتن خونه خودشون. بابا هم شب کار بود. صبح یک شنبه بابا رفت خیابون عمو اینا هم رفتن نرمه. دو شنبه صبح بابا رفت دانشگاه چون ساعت کلاس شو اشتباهی به جای عصر صبح نوشته بودم برگشت خونه. بعدش هم دباره رفت بیرون. من هم زنگ زدم تا دایی سعید بیاد دنبالت. آخه خودم هم ظهر باید می رفتم دانشگاه .
واسه اولین روز کاری بد نبود. تو دانشگاه بابا رو هم دیدم. باهاش رفتم سر کلاسشون و عصر هم با هم برگشتیم. شبش هم دایی گل پسر رو اورد خونه.