جنگ اعصاب
با گرم شدن نسبی هوا دیگه بچه می خوان برن تو حیاط بازی کنن. ولی خوب بدیش اینجاست که زیاد با هم نمی سازن. هر کدوم یه سازی واسه خودش می زنه. ارشیا و زهرا همش رو توپ بازی دعوا دارن. پانیا و زهرا هم همش با هم لجبازی می کنن. جدیدا هم پانیا به بهانه حیاط می ره بیرون و سر یه دقیقه سر از خونه عمو اینا در میاره. این موضوع خیلی اذیتم می کنه اول به خاطر اینکه بی اجازه می ره. دوم به خاطر رادمهر. می ترسم خدا نکرده یه بلایی سرش بیاره. بعدش هم خیلی استرس پله ها رو دارم. همش می ترسم تو پله ها بخوره زمین.
امروز رادمهر واسه اولین بار اومد خونمون و ارشیا و زهرا و پانیا هم حسابی شیطونی کردن و آخرش هم با جیق و داد و گریه و اشک متفرق شدن.
امروز اولین مارمولک تو حیاط رویت شد. مثل اینکه بچه ها با دوچرخه از روش رد شده بودن. من که خودم نتونستم جمش کنم واقعا می ترسم. این مسولیت خطیر افتاد گردن ارشیا که با جارو و خاک انداز صحنه جرم رو پاک کرد.