امروز رفتیم نرمه. نرمه ای که با دفعات قبل خیلی فرق داشت. عمه زینب اینا هم بعد ما اومدن. بعد ناهار عمه زینب و انا رفتن کوه. یه نیم ساعت بعد بابا گفت بریم تا سد.
بعد از سد هم رفتیم کوه. عمه و انا رو هم دیدیم. یه کم هوا سرد بود و به خاطر همکاری نکردن پانیا زود برگشتیم. ولی تو این دوازده سال اولین باری بود که می رفتم. دیدن سد از بالای کوه خیلی جالب بود.
از نرمه که اومدیم کارگرا هنوز بودن. چند روزه که بابا بنا اورده و دارن پشت خونه رو پلاستر می کنن. بابا رفت سراغ کارگرا و منم ارشیا رو فرستادم حمام. ارشیا حمام بود که بابابزرگ و دایی محمود هم یه سر اومدن. واسمون زولبیا هم خریده بودن. یه نیم ساعتی دم در پیش بابا ارش بودن و رفتن. بعدش پانیا رو بردم حمام و بعدش هم خودم. بابا شب کار بود و رفت سر کار. ارشیا گفت واسه فردا باید کاردستی درست کنم و منم همون کار دستی پیک کودک رو واسش درست کردم. امسال درست حسابی از کاردستی های ارشیا عکس نگرفتم. چند وقت پیش هم با گچ و بطری نوشابه باید جامدادی درست می کرد که البته فعالیت درس علوم ارشیا بود. مرحله اولش که کثیف کاری داشت بابا انجام داد و مرحله رنگ کردنش خود ارشیا اتجام داد. تو خونه گواش نداشتیم. با رنگ انگشتی رنگش کرد که زیاد هم جالب نشد.
سلام ممنون که بهم سر ز ی
پسر بزرگه منم دیر حرف زد ولی این دیگه خیلی تنبله ولی به قول شما وقتی به حرف میفتن مخ آدمو میخورن بهتر که دیر به حرف بیاد
خدا بچه هاتو برات نگه داره
ان شاالله همیشه به سفر