آقا ارشیاآقا ارشیا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 2 روز سن داره
اجی پانیااجی پانیا، تا این لحظه: 8 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره
مامانمامان، تا این لحظه: 37 سال و 11 ماه و 22 روز سن داره
بابابابا، تا این لحظه: 45 سال و 1 ماه سن داره
کیانکیان، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره
آجی زهراآجی زهرا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 8 روز سن داره
امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 19 روز سن داره
الناالنا، تا این لحظه: 6 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره
محمد ماهانمحمد ماهان، تا این لحظه: 6 سال و 3 ماه و 12 روز سن داره
رادمهررادمهر، تا این لحظه: 6 سال و 23 روز سن داره
زبان اموزی پانیازبان اموزی پانیا، تا این لحظه: 6 سال و 2 ماه و 14 روز سن داره
ازدواج ماازدواج ما، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 10 روز سن داره

ارشیا و پانیا گلای ناز مامان

چشم پزشکی

1397/3/6 23:54
1,540 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گلای نازم

انقدر خسته و له و بی اعصابم که نگو. امروز صبح بابا دیر از سر کار اومد آخه رفته بود واسه چکاپ سالیانه. بعدازظهر  هم رفت نرمه تا فردا عصر. منم به دایی سعید گفتم تا واسه خودم و شماها نوبت چشم پزشکی بگیره. اینقدر بدم میاد از این منشی هایی که میگن باید حضوری بیاین نوبت بگیرید.

دایی نوبت گرفت و بعدش هم خودش اومد بردمون مطب. وای که چقدرررررر شلوغ بود کیپ تا کیپ آدم نشسته بود. فکر می کردم به خاطر ماه رمضون خلوت باشه. وای که مگه نوبتمون می شد. منشی می گفت اول کسایی که عمل کرده بودن رو می فرستم تو. مگه تمومی داشتن. 

یه پیرزن کنار ما نشسته بود و بنده خدا انگار چند تا گوش می خواست واسه شنیدن. از یکی از پسراش گفت که شهید شده بود از اون یکی که هشت سال اسیر شده بود و با چند تا ترکش تو سرش برگشته بود و مشکل اعصاب پیدا کرده بود و مدت هاست به دیدنش نیومده بود. از دخترش گفت که جدا شده بود و شوهرش که یک سال و نیم پیش فوت شده بود. چقدر دوست داشتم کامل به حرفاش گوش بدم وقتی از قدیم می گفت که مردم کم توقع بودن کم می خوردن و سالم تر بودن. از مهریه ش گفت که دو هزار تومن بوده و یه سری حرفا دیگه که ارشیا و پانیا نزاشتن بشنوم.

چقدر واسه پانیا آرزو خوش بختی کرد. همش می گفت خدا هیچ زنی رو بی سایه بالا سر نزاره. وقتی می دیدم تو اون سن و سال هنوز اینقدر واسه نداشتن شریک زندگیش ناراحتی می کنه دلم یه حالی شد.

خلاصه که خیلی گفت و یه مقدار از این سه ساعت رو پر کرد. وسط کار زد به سرم ویزیت رو پس بگیرم و برگردم که دوباره منصرف شدم. اخرش هم که نوبتم مون شد و رفتیم تو پانیا خانوم که نزاشت دکتر چشماش رو با دستگاه معاینه کنه کلی گریه کرد و اخرش هم دکتر یه معاینه اجمالی کرد و گفت مشکل تنبلی چشم نداره. ارشیا هم چشماش فقط نیم درجه استیگمات شده بود و گفت مهم نیست و ما این مقدار رو در نظر نمی گیریم. خودم هم درجه چشممم تغییر نکرده بود. 

دایی سعید بنده خدا کلی تو مطب معطل ما شد و بعد هم باهاش رفتیم خونه باباجون می خواستم بش بگم ما رو بزاره خونه خودمون ولی باز از نق و نوق ارشیا ترسیدم. رفتیم و بعد دوباره دایی سعید ما رو اورد خونه.

تازه وقتی رسیدیم خونه دیدیم آب نیست و پمپ کار نمی ده. دلم می خواست دو دستی بکوبم تو سرم. هر کاریش کردم روشن نشد و والف اضطراری رو باز کردم.

راستی کلی جوجو ها ست پوشوندم که تو مطب ازشون عکس بگیرم کلا یادم رفت.

نظرات (11)

🌸محجوب بانو 💖 آقا ســید🌸🌸محجوب بانو 💖 آقا ســید🌸
7 خرداد 97 0:53
اخییییی عزیزم بنده خدا خانمه تو مطب چقدددد دلش گرفته بوده
انشالله خدا دلش رو شاد کنه
خدا رو شکر که مشکل جدی نداشتین عزیزم
😍
مامانی گیتا جون و برديا جونمامانی گیتا جون و برديا جون
7 خرداد 97 9:56
ان شاا... که حال دلت بهتر شده
شادی زندگیشادی زندگی
7 خرداد 97 10:23
خداقوت خانومی این پمپ کار نکردن هم که قوز بالاقوزه منم ازش متنفر بودم
مامان ارشیا و پانیا
پاسخ
خوبه مخصوصا وقتایی که اب کم فشاره ولی اگه هم رو دنده بیافته دیگه هیچگریه
مامانمامان
7 خرداد 97 23:32
خسته نباشی دوست عزیززززززززززززززززززززززززززززز خدا قوت
مامانیمامانی
8 خرداد 97 0:26
خداروشکر که مشکلی نداشتینآرام
مامان و بابای حلما و حسینمامان و بابای حلما و حسین
8 خرداد 97 0:28
چه روز پرماجراییگلگل
مامان صدرامامان صدرا
8 خرداد 97 10:51
ای جانم اون خانمه واقعا دلش ی دنیا گرفته بود ولی خوبه برا منم همچین ادمایی گیر میاد که کلی سرمو گرم میکنم تو همچین جاهایی😅
خداروشکر که چشماتون سالمه واقعا یکی از دغدغه های ما مامانا نگرانی چشمای بچه هاس 
 
مامان ارشیا و پانیا
پاسخ
بله تنبلی چشم واقعا موضوع مهمیه. اقای دکتر گفتن این مورد تا نه سالگی هم ممکنه رخ بده. مخصوصا واسه ما که تو خانواده پدری بچه خیلی شایع بود.
مامان نفیسهمامان نفیسه
8 خرداد 97 12:51
عاخی کاش عکس انداخته بودین محبت به وبلاگ دختر ما هم سری بزنید آرام باعث افتخاره گل
مامان مریممامان مریم
8 خرداد 97 15:11
چه متن جالب و شیرینی 😍 خیلی قشنگ روزت رو تعریف کردی! کلا میشد حس و حال و فضا رو درک کرد😘😍❤💐 قشنگ بود ، دوست داشتم 😍
مامان ارشیا و پانیا
پاسخ
ممنون دوست گلم.
مامانی- گل پسر مامانیمامانی- گل پسر مامانی
9 خرداد 97 14:54
چمله آخری خیلییی بامزه بود. ایشالا هیچ وقت لازم نشه دکتر برید
خاله ی مهربونخاله ی مهربون
26 خرداد 97 23:50
منم تازه چکاپ دادم.