محرم
سه شنبه اول محرم بود. مامانی صبح زنگ زد گفت که می خواد نون شیرین نذری بپزه ما هم بریم کمک. دایی اومد دنبالمون و رفتیم خونه بابا جون. من ناهار درست کردم و مامانی با یکی از خانوم های فامیل مشغول نون پختن شدن. دایی سعید واسه بابا آرش ناهار برد و ما هم خونه باباجون ناهار خوردیم. یه ساعتی بعد از ناهار هم اومدیم خونه خودمون. واسه آجی زهرا هم نون شیرین اوردیم. عمو آیت هم شبش رفت سر کار.
صبح چهار شنبه خاله از رفسنجان اومد. ما هم بعد از ناهار رفتیم خونه باباجون کمک مامانی. آخه چهار شنبه و پنج شنبه بعد از اذان خونه باباجون به مناسبت محرم دعا برگذار می شد. عصرش هم دایی مهدی که چند روز پیش رفته بود اردوی راهیان نور برگشت.
بعد از مراسم دعا با زن عمو اومدیم خونه.
صبح پنج شنبه دوباره رفتیم خونه باباجون. مامانی واسه اون روز می خواست بعد از دعا آش بده. بعد از تموم شدن دعا گل پسرم با دایی مهدی رفت حسینه. بعدش هم اومدیم خونه خودمون.