آقا ارشیاآقا ارشیا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره
اجی پانیااجی پانیا، تا این لحظه: 8 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره
مامانمامان، تا این لحظه: 37 سال و 11 ماه و 25 روز سن داره
بابابابا، تا این لحظه: 45 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره
کیانکیان، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره
آجی زهراآجی زهرا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره
امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره
الناالنا، تا این لحظه: 6 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره
محمد ماهانمحمد ماهان، تا این لحظه: 6 سال و 3 ماه و 15 روز سن داره
رادمهررادمهر، تا این لحظه: 6 سال و 26 روز سن داره
زبان اموزی پانیازبان اموزی پانیا، تا این لحظه: 6 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره
ازدواج ماازدواج ما، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

ارشیا و پانیا گلای ناز مامان

اسباب کشی

1392/8/26 17:07
539 بازدید
اشتراک گذاری

امروز بابا روزکار بود. عمو داریوش دیروز رفته بود نرمه تا امروز تو اسباب کشی به بابابزرگ اینا کمک کنه. ما هم می خواستیم بریم شهید بهشتی که زن عمو گفت می خواد واسشون ناهار درست کنه. واسه همین هم موندیم تا ناهار درست شه بعد واسشون ناهار ببریم. ظهر عمو یحیی اومد دنبال ناهار ما و زن عمو هم باهاش رفتیم خونه بابابزرگ. عمه زینب و عمه زینت و عمو میلاد و عمه زهره و دادا کورش هم اونجا بودن. سر سفره ناهار عموها کلی سر به سر گل پسرم گذاشتن. گل پسرم هم با شیرین زبونی تمام جواب شونو می داد.

عمو گفت می خوای مثل آجی زهرا کچلت کنیم. شما هم  گفتی که می خوای مثل این زشت بشم. با این حرف همه زدن زیر خنده. ملت از این حاضر جوابی کلی تعجب کرده بودن. چند روزیه که یه کم لکنت پیدا کردی و وقتی حرص می خوری زبونت می گیره. اونجا هم چند بار زبونت گرفت و من کلی حرص خوردم. (البته حالا که دارم این مطلب رو می نویسم، 26 آبان، دیگه حرف زدنت خوب شده و با لکنت حرف نمی زنی، تو این چند روز با این حرف زدنت صد سال پیرم کردی). عصر وقتی عمو داریوش می خواست بره اصفهان باهاش اومدیم خونه. چند دقیقه بعد از ما بابا ارش هم اومد خونه. گل پسرم هم چون در طول روز نخوابیده بود سر شب خوابش برد. بابا آرش هم خودش تنها رفت تا یه سر به بابابزرگ اینا بزنه.

پسندها (2)

نظرات (1)

مامان پانیمامان پانی
17 بهمن 96 5:28
چشمک