تولد چهارسالگی پانیا
گل دخترم امروز چهارساله شد.
فدات بشم من انشالله صدسالگیت.
امروز بابا روز کار بود رفتیم خونه باباجون و دایی محمود به صورت کاملا غافل گیرانه رفت واسه دخترم کیک خرید.
دخترکم این روزا همش می رفت دستاش رو با آب سرد می شست اونم روزی چند بار و این باعث شد از دیروز سرما بخوره. این دومین سرماخوردگی توی این چند وقت بود.
دخترکم این روزا بهتر نقاشی می شه و معمولا یه خانواده می شه و می گه خودمونیم چاق ترین فردی رو هم که کشیده می گه این مامانهه!!! نمی دونم چرا منم اینقدر چاق می بینه!
زن عمو اینا که ۸ شهریور رفتن بندرعباس و بعد از ۸ سال و دو سه ماه زندگی با هم از هم جدا شده بودیم از ابتدای هفته اومده بودن شهرضا و دیروز دوباره برگشتن بندرعباس.
شما دوتا خبر نداشتین که دارن میان و وقتی اومدن خونمون کلی سورپرایز شدید مخصوصا ارشیا.
اربیعن امسال بابا سر کار بود و ما تو خونه تنها. ۲۸ صفر هم تو خونه تنها بودیم و بابا پیش گچ کارا!
بزرگ ترین تحول زندگی مون تو این چند وقت پروژه ی تعویض خونه بوده که هنوز به اتمام نرسیده! خونه ی جدید رو داریم تعمیر می کنم که هنوز تعمیرات تموم نشده!
۱۹ مهر آخرین نرمه ی امسال رو رفتیم.
ارشیا هم ترم interb چرتکه رو تموم کرد و می گه ترم بعد رو نمی رم. حالا ببینیم چی می شه.
وسایل خونمون رو نصف و نیمه جمع کردم. یه آشفتگی عجیبی تو خونمون هست! فکر نمی کردم تعمیر خونه اینقدر طول بکشه!!! گچ کار اول بعد سه هفته معطلی آخرش نیومد دومی بعد چند روز گفت نمی تونم بیام و سومی هم که اومد ولی خوب انگار کار نیمه تموم هم داشت فقط اومده بود اینجا رو واسه زاپاس خودش نگه داره!!! فکر می کردم ۵ روزه تموم کنه ولی الان دوهفته شده و فکر کنم یه هفته دیگه هم کار کنه! تازه بعدش چند روزی برق کار کار داره و بعدش تمیز کاری و بعدش اسباب کشی!!
ارشیا تا امروز ۹ سال و ۷ ماه و ۱۳ روز سن دارد.
پ ن : نمی دونم چرا تازگی ها اینقدر اینجا احساس غریبی می کنم.