آقا ارشیاآقا ارشیا، تا این لحظه: 14 سال و 14 روز سن داره
اجی پانیااجی پانیا، تا این لحظه: 8 سال و 5 ماه سن داره
مامانمامان، تا این لحظه: 37 سال و 11 ماه و 3 روز سن داره
بابابابا، تا این لحظه: 45 سال و 12 روز سن داره
کیانکیان، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 2 روز سن داره
آجی زهراآجی زهرا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 20 روز سن داره
امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه سن داره
الناالنا، تا این لحظه: 6 سال و 8 ماه و 16 روز سن داره
محمد ماهانمحمد ماهان، تا این لحظه: 6 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره
رادمهررادمهر، تا این لحظه: 6 سال و 4 روز سن داره
زبان اموزی پانیازبان اموزی پانیا، تا این لحظه: 6 سال و 1 ماه و 26 روز سن داره
ازدواج ماازدواج ما، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

ارشیا و پانیا گلای ناز مامان

اربعین حسینی ۹۲

1392/10/5 12:33
362 بازدید
اشتراک گذاری


دوشنبه صبح ساعت 8.5 رفتیم خونه باباجون. آخه مامانی واسه گل پسرم آش نذر کرده بود. عمه ی مامان هم اون جا بود بعدش هم دختر عمه ها علی چی اومدن خونه باباجون.
گل پسرم کلی کمک کرد. رشته ها را کمک مامان خورد کرد. وقتی آش تموم شد زنگ زدیم بابا آرش اومد دنبالمون رفتیم خونه بابابزرگ. آنا هم آش نذری داشت. تازه عمه زینت هم آش نذری داشت. توی این ترافیک آش نذری دیگه وقت نشد بریم خونه عمه.
عمو جهان گیر اینا هم از دیروز ظهر اومده بودن خونه بابابزرگ. ما هم دیشب شام خونه بابابزرگ بودیم.
وقتی رسیدیم خونه بابابزرگ آش دیگه تقریبا حاضر شده بود. عمو داریوش اینا هم صبحش اومده بودن. عمه زینب هم اونجا بود. عمو یحیی هم بود. تازه یه نیم ساعت بعد عمه زینت و بچه هاش و میترا و بردیا هم اومدن.
تا عصر خونه بابابزرگ بودیم. بعدش واسه شام دوباره اومدیم خونه باباجون، خاله معصومه هم اومده بود اونجا. گل پسرم از بس با دادا کوروش و دادا بردیا شیطونی کرده بود که یه نیم ساعت بعد از خستگی بیهوش شد. 

بعد از شام خاله اینا رفتن. منو بابا آرش هم یه ساعتی نشستیم و بعدش بدون گل پسر اومدیم خونه. فردا  صبحش بابا آرش و بابابزرگ رفتن نرمه من هم رفتم خیابون. از اونجا هم اومدم خونه باباجون. بعد از ظهر بابا آرش اومد دنبالومون اومدیم خونه. عصر بابا دوباره رفت تو خیابون. ساعت ٦ هم با گل پسر رفتن خونه عمه زینت دنبال حساب کتاب های باغ. 

ساعت ١٠ برگشتین خونه. بعدش کاشف یه عمل اومد که آنا و عمه زهره رو هم با خودتون برده بودین اونجا و واسه همین دیر اومدین. مامانی خیلی دلم شکست. از تو که توقعی نبود ولی از بابابت.... 

مامانی کاش تو اخلاقت مثل بابات نباشه که حواسش به همه جا باشه الا به مامان. کاش همون طور که بابا پسر خوبی واسه مامان بزرگه شما هم پسر خوبی واسه من بشی. مامانی خیلی دوست دارم.



پسندها (2)

نظرات (2)

nice.design
5 دی 92 12:41
سلام من اومدم که بدونم سلیقه ی شما چیه؟ چه رنگی رو دوست دارین؟ چه طرحایی شمارو به وجد میاره؟ دوس دارین یه پوستر خوشگل با عکس خودتو، حتی عکسی که با موبایل از خودتون گرفتید، داشته باشید؟! یا یه هدر زیبا و منحصر به فردی که لوگوی اسم وبلاگتون روش حک شده باشه؟ یه کارت پستال شیک و خوشگل برای جشن یا کریسمس یا تولد دوستتون؟ حتی با عکس خودش؟ یا چیزی که اون دوس داره!!! کارت دعوت و.... کارت ویزیت چی؟ دوس دارین یه کارت ویزیت منحصر به فرد داشته باشین از خودتون؟ و خیلی چیزایی که طراحیش، جزو ارزوهاتون بوده... اگه دلتون می خواد با کمترین هزینه یه عکس از خودتو با طراحی زیبا و شیک روی شاسی ، روی دیوار اتاقتون داشته باشین، به وبلاگ نایس دیزاین سر بزنید و از کارها دیدن کنید هر چند سلیقه ی شما هرچه که باشه، در اولویت کار ما قرار می گیره و اینکه خیلی راحت می تونید با سیستم اپلود فایل در وبلاگ نایس دیزاین، عکس خودتونو اپلود کنید و طراحیش رو به نایس دیزاین بسپارید و سوالات خودتون رو به صورت انلاین بپرسید... منتظرتون هستم... یادتون باشه، عکس های خانگی تون هم به بهترین شکل ویرایش میشه و کیفیتش عوض میشه، فقط با نایس دیزاین...
مامان پانیمامان پانی
17 بهمن 96 5:33
خجالت