آقا ارشیاآقا ارشیا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 4 روز سن داره
اجی پانیااجی پانیا، تا این لحظه: 8 سال و 5 ماه و 21 روز سن داره
مامانمامان، تا این لحظه: 37 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره
بابابابا، تا این لحظه: 45 سال و 1 ماه و 2 روز سن داره
کیانکیان، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره
آجی زهراآجی زهرا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 10 روز سن داره
امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 21 روز سن داره
الناالنا، تا این لحظه: 6 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره
محمد ماهانمحمد ماهان، تا این لحظه: 6 سال و 3 ماه و 14 روز سن داره
رادمهررادمهر، تا این لحظه: 6 سال و 25 روز سن داره
زبان اموزی پانیازبان اموزی پانیا، تا این لحظه: 6 سال و 2 ماه و 16 روز سن داره
ازدواج ماازدواج ما، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره

ارشیا و پانیا گلای ناز مامان

خونه بابا بزرگ

1392/11/17 11:02
323 بازدید
اشتراک گذاری

پنج شنبه بابا عصر کار بود. آنا سر شب زنگ زد گفت که عمو داریوش اینا اومدن اینجا شما هم بیان. خلاصه عمو اومد دنبالمون و با آجی زهرا اینا رفتیم خونه بابا بزرگ. بعد شام گل پسرم به خاطر یه خرس پلاستیکی کوچولو با دادا کورش دعواش شد. گل پسر هم جقجقه کسری رو پرت کرد تو صورت دادا. چشمتون روز بد نبینه، خدا رحم کرد که تو چشم دادا نخورد، خورد کنار ابروش و زخمش کرد. کلافه

داشتم از ترس می مردمگریه. بلا از سرش گذشت. با هزار مکافات کورش رو راضی کردیم که از سر تقصیر ارشیا بگذره و آقا ارشیا کتک نخوره. بعدش هم اومدیم خونه خودمون. نگران

فرداش هم دوباره بعد از ناهار رفتیم اونجا. ملت هنوز ناهار نخورده بودن. بعد از ناهار هم رفتیم خونه عمه زینت. بردیا اینا (نوه عمه زینت) هم اونجا بودن. اونجا هم دوباره یه سکته خفیف زدم. آخه گل پسر و داداکورش و بریا رفتن تو یکی از اتاقا عمه اینا فوتبال. چند دقیقه بعد یه صدای جلینگ اومد. فکر کردم آینه ی روی دراور افتاده که خدا رحم کرد فقط اسپری ها افتاده بودن. اوه

دیشب هم دوباره رفتیم خونه بابا بزرگ اینا. امروز هم بابا روز کار بود . منو گل پسرم هم رفتیم خونه باباجون.

 

 

 

پسندها (2)

نظرات (1)

مامان پانیمامان پانی
17 بهمن 96 5:37
زیبا