خونه بابا بزرگ
پنج شنبه بابا عصر کار بود. آنا سر شب زنگ زد گفت که عمو داریوش اینا اومدن اینجا شما هم بیان. خلاصه عمو اومد دنبالمون و با آجی زهرا اینا رفتیم خونه بابا بزرگ. بعد شام گل پسرم به خاطر یه خرس پلاستیکی کوچولو با دادا کورش دعواش شد. گل پسر هم جقجقه کسری رو پرت کرد تو صورت دادا. چشمتون روز بد نبینه، خدا رحم کرد که تو چشم دادا نخورد، خورد کنار ابروش و زخمش کرد.
داشتم از ترس می مردم. بلا از سرش گذشت. با هزار مکافات کورش رو راضی کردیم که از سر تقصیر ارشیا بگذره و آقا ارشیا کتک نخوره. بعدش هم اومدیم خونه خودمون.
فرداش هم دوباره بعد از ناهار رفتیم اونجا. ملت هنوز ناهار نخورده بودن. بعد از ناهار هم رفتیم خونه عمه زینت. بردیا اینا (نوه عمه زینت) هم اونجا بودن. اونجا هم دوباره یه سکته خفیف زدم. آخه گل پسر و داداکورش و بریا رفتن تو یکی از اتاقا عمه اینا فوتبال. چند دقیقه بعد یه صدای جلینگ اومد. فکر کردم آینه ی روی دراور افتاده که خدا رحم کرد فقط اسپری ها افتاده بودن.
دیشب هم دوباره رفتیم خونه بابا بزرگ اینا. امروز هم بابا روز کار بود . منو گل پسرم هم رفتیم خونه باباجون.