باز هم یه آخر هفته تکراری
پری شب با عمو آیت اینا رفتیم خونه بابا بزرگ. امیر علی اینا هم اونجا بودن. دیشب هم چون عمو داریوش اینا اومده بودن با عمو آیت اینا رفتیم اونجا. امروز صبح هم دلم می خواست برم امام زاده ولی زن عمو مهوش زنگ زد گفت که عمو داریوش اینا رو دعوت کردن ما هم بریم بالا .
باز هم آخر سال شده و دلم گرفته خدایا چرا نباید یه سال رو با خوشی تموم کنیم و سال بعد رو با خوبی شروع کنیم. همیشه باید سال رو با دعوا تموم کنیم و سال جدید رو با دلخوری شروع کنیم.
ول کن بی خیال راستی دیروز بسته ی صد آفرین رو که واست سفارش دادم اومد. در اصل من این بسته رو واسه آموزش زبان انگلیسی واست سفارش دادم ولی اصلاً انگلیسی شو دوست نداری و فارسیش هم که دیگه به دردت نمی خوره.
دیروز داشتم به کارهایی که امسال یاد گرفتی فکر می کردم.
1. اردیبهشت ماه زبونت کاملاً باز شد و اولین جملت رو گفتی: مامان این لباسو رو پوشیدی
2. دیگه وابستگیت به من خیلی کم شد.
3. اولین شعری که حفظ کردی : یه توپ دارم قلقلیه بعدش پاییزه و پاییزه
4. رنگ ها رو کاملاً بلدی و می تونی درخت و کوه بکشی
5. رنگ کردنت عالیه
6. بعضی از اشکال هندسی رو بلدی
7. با کلمات انگلیسی میونه ای نداری
8. عاشق عمو پورنگ و اردشیر و چوقا
9. تو دستشویی آواز می خونی
10. عاشق اینی که بهت بگم برو دست و صورت تو بشوری و دو ساعت آب بازی کنی
11. عاشق آدامس
12. عاشق هر چیزی هستی که به پلیش ربط داره فکر کنم آخرش هم پلیس بشی