آقا ارشیاآقا ارشیا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره
اجی پانیااجی پانیا، تا این لحظه: 8 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره
مامانمامان، تا این لحظه: 37 سال و 11 ماه و 25 روز سن داره
بابابابا، تا این لحظه: 45 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره
کیانکیان، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره
آجی زهراآجی زهرا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره
امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره
الناالنا، تا این لحظه: 6 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره
محمد ماهانمحمد ماهان، تا این لحظه: 6 سال و 3 ماه و 15 روز سن داره
رادمهررادمهر، تا این لحظه: 6 سال و 26 روز سن داره
زبان اموزی پانیازبان اموزی پانیا، تا این لحظه: 6 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره
ازدواج ماازدواج ما، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

ارشیا و پانیا گلای ناز مامان

این چند روز

1393/1/7 23:57
238 بازدید
اشتراک گذاری

سومین روز عید نه کسی اومد خونمون و نه جایی رفتیم. فقط واسه شام مهمون بابا آرش بودیم. واسمون کباب خرید.

چهارمین روز عید( دوشنبه) هم بدون کوچکترین اتفاقی گذشت.

سه شنبه هم رفتیم خونه باباجون . اونجا واقعاً عید اومده رفت و آمد و دید و باز دید. عصرش باهاشون رفتیم عید دیدنی بعدش اومدیم خونه و بابا ارش از سر کار اومد یه ساعت بعد باباجون زنگ زد گفت که خاله اینا دارن میان شما هم بیان اینجا دوباره رفتیم اونجا و بعد شام هم اومدیم خونه.

دیروز هم خونه باباجون بودیم. دیروز عصر بابابزرگ اینا از سفر اومدن. بعد شام هم رفتیم اونجا. البته وقتی ما رسیدیم اونجا هنوز شام نخورده بودن.

امروز صبح هم بابا عمو آیت و زهرا رفتین تو باغ پشت خونه. الهی بمیرم چون دمپایی پوشیده بودی خار رفت تو پات. سر ظهر چند دقیقه قبل از اینکه بابا بره سر کار بابا بزرگ اینا و عمو داریوش اینا چند دقیقه اومدن خونمون. بعد از ظهر می خواستم ببرمت پارک ولی گرفتی خوابیدی وقتی هم که بیدار شدی دیگه هوا سرد شده بود.

بعدش رفتیم خونه آجی زهرا و عمه زینب هم اومد اونجا. بابابزرگ اینا هم اومدن. بعد از شام اومدیم خونه. گل پسرم از عروسک های جدید آجی زهرا خیلی خوشش اومد.

 

 

 

پسندها (2)

نظرات (0)