آقا ارشیاآقا ارشیا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره
اجی پانیااجی پانیا، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره
مامانمامان، تا این لحظه: 38 سال و 7 روز سن داره
بابابابا، تا این لحظه: 45 سال و 1 ماه و 16 روز سن داره
کیانکیان، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره
آجی زهراآجی زهرا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 24 روز سن داره
امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره
الناالنا، تا این لحظه: 6 سال و 9 ماه و 20 روز سن داره
محمد ماهانمحمد ماهان، تا این لحظه: 6 سال و 3 ماه و 28 روز سن داره
رادمهررادمهر، تا این لحظه: 6 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره
زبان اموزی پانیازبان اموزی پانیا، تا این لحظه: 6 سال و 2 ماه و 30 روز سن داره
ازدواج ماازدواج ما، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

ارشیا و پانیا گلای ناز مامان

شیرینم شش ماهه شدی.

  سلام گل نازم مامان فدای گل دخترش بشه. نیم سالگیت مبارک. تو این ماه اتفاقات و مناسبت های زیادی داشتیم. اولینش روز مادر بود. که امسال اولین سالی بود که من مامان یه دختر ناز بودم. از همون روز غذا دادن به دخترکم رو هم شروع کردم. بعدش سفر مشهدمون بود که مفصل نوشتم. دیگه اینکه از موقعی که غذا  دادن به شما رو شروع کردم و بعد از اینکه از مشهد برگشتیم فهمیدم که گل نازم دیگه حساسیت غذاییش خوب شده. اخه مصرف پوشکت یه باره نصف شد. و من هزار بار خدا رو شکر کردم. بعدش ۲ اردیبهشت روز پدر و ۷ اردیبهشت تولد سی سالگی من . چهارشنبه ۸ اردیبهشت هم واسه داداش توی مهد تولد گرفتیم‌. دختر نازم متاسفنه واسه...
10 ارديبهشت 1395

سفر نامه مشهد

  امروز اومدم که سفر مشهدمون رو ثبت کنم. جمعه ۱۳ فروردین ۹۵ ساعت ۲ از خونه راه افتادیم. تا ایستگاه راه اهن فاصله زیادی نداشتیم. انگار فقط ما اون روز از شهرضا مسافر بودیم. مسئول اونجا گفت قطار ساعت ۴ و ۱۰ دقیقه میاد و ما فکر می کردیم ساعت ۳ حرکته. دایی ها هم اومدن اونجا پیشمون، اقا ارشیا هم حسابی آتیش سوزوند. بلاخره قطار اومد و حرکت کردیم. اولین باری بود که سوار قطار می شدیم. ارشیا از زن عمو شنیده بود قطار مثل خونه خود ادم می مونه. واسه همین توی همون دقایق اول لباس عوض کرد تخت رو باز کرد و رفت بالا دراز بکشه. شاید تا مشهد هزار بار رفت بالا و اومد پایین. تو کوپه کناری ما یه خانواده مشهدی بو...
25 فروردين 1395

یا ضامن اهو

  سلام نازگلم فردای روزی که اخرین پست رو واست گذاشتم بابا بی مقدمه گفت که می خوام برم بلیط مشهد بگیرم. خلاصه حسابی غافل گیرشدیم. الان تو ایستگاه راه آهنیم و شما تو یه خواب نازی. موقع راه افتادن یه گریه حسابی کردی امیدوارم که اونجا اذیت نکنی. فدات بشم که اینقدر پیش امام رضا ابرو داری. راستی سیزده به در مبارک.    ...
13 فروردين 1395
1