آقا ارشیاآقا ارشیا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره
اجی پانیااجی پانیا، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره
مامانمامان، تا این لحظه: 38 سال و 7 روز سن داره
بابابابا، تا این لحظه: 45 سال و 1 ماه و 16 روز سن داره
کیانکیان، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره
آجی زهراآجی زهرا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 24 روز سن داره
امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره
الناالنا، تا این لحظه: 6 سال و 9 ماه و 20 روز سن داره
محمد ماهانمحمد ماهان، تا این لحظه: 6 سال و 3 ماه و 28 روز سن داره
رادمهررادمهر، تا این لحظه: 6 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره
زبان اموزی پانیازبان اموزی پانیا، تا این لحظه: 6 سال و 2 ماه و 30 روز سن داره
ازدواج ماازدواج ما، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

ارشیا و پانیا گلای ناز مامان

تاسوعای ۹۹

تاسوعاست، همان یک قدم مانده به تصویر گری واقعه عشق در کربلا... تاسوعا آبستن ثانیه به ثانیه عشق ‌بازی ۷۲ تن عاشق حسین علیه السلام است و تداعی‌ گر زیباترین شهادت‌ های تاریخ... فردا، عشق، هفتاد و سه بار بر خاک بوسه می ‌زند و آن گاه چون ققنوسی تازه نفس، از شعله های خویش برمی خیزد و در آغوش پروردگار خویش به دیدار می‌رسد. ...
8 شهريور 1399

تاسوعا و عاشورای ٩٧

  سلام گلای نازم تاسوعای امسال بابا روز کار بود و من و پانیا صبح زود با دایی محمود که از پادگان می یومد رفتیم خونه باباجون. ارشیا از شب پیش اونجا مستقر شده بود. مثل هر سال توی مسیر کاروان پیاده روی حرم تا حرم رو هم دیدیم. تا عصر اونجا بودیم و بعدش اومدیم خونه. پانیا از دیشب حسابی عطسه می کرد و آبریزش داشت. امروز اولین بارون پاییزی بارید و هوا یکم سردتر شد. عاشورا صبح زود بیدار شدیم و رفتیم امام زاده. اولش رفتیم سر خاک عمو کوروش و پسر عموی بابا و بعدش رفتیم سمت صحن امام زاده. دسته ها کم کم می یومدن و عزاداری می کردن. ارشیا مطابق هر سال منتظر هیات کتل بود. چون با اسب می یومدن کلی براش هیجان ...
30 شهريور 1397

تاسوعا و عاشورای ۹۶

  سلام خوشکلای من تاسوعا و عاشورای امسال بابا نرمه بود و پیشمون نبود. صبح تاسوعا دایی محمود اومد دنبال من و آجی پانی و اومدیم خونه باباجون شما که از دو شب قبل اونجا مستقر شده بودی. تا شب اونجا بودیم و من و پانی اومدیم خونه و شما دوباره موندی همون جا. عاشورا هم با باباجون اینا رفتی امام زاده و ظهر اومدی خونه. بابا قراره فردا بعد نه روز از نرمه بیاد.                                                 ...
10 مهر 1396

تاسوعا و عاشورای ۹۵

  سلام گل پسرم دوشنبه بابا هنوز نرمه بود منم صبحش با آجی پانی رفت خونه باباجون و قرار شد دایی بیاد دنبال شما تا از مدرسه بیای خونه باباجون‌. عصری قرار بود بابا بیاد خونه من برگشتم ولی شما گفتی می خوام شب برم چای خوری و حسینیه واسه همین هم نیومدی. بابا از نرمه اومد شب کار بود و رفت سر کار. فردا صبحش ( صبح سه شنبه) بابا از سر کار که اومد ما هم اومدیم خونه بابا جون. مطابق هر سال دسته های عزا داری اومدن در خونه باباجون اینا. بعد از ناهار من و بابا و آجی پانی اومدیم خونه ولی شما باز هم موندی اونجا. بابا دوباره شب کار بود و رفت سر کار. صبح امروز ( چهار شنبه) با از سر کار اومد خونه و قرار شد بیایم دنبال شما و با هم بر...
21 مهر 1395

عاشورا و تاسوعای 93

صبح تاسوعا من و گل پسرم رفتیم خونه باباجون و بابا آرش هم رفن خونه بابابزرگ. باباجون اینا جلوی دسته گوسفند قوربونی می کردن و بابابزرگ اینا هم آش نذری داشتن. ساعت ده و نیم یازده بود که بابا آرش اومد دنبالمون و با اصرار مامانی بابا آرش موند تا کباب جگر بخوره. یه نیم ساعت بعدش رفتیم خونه بابازرگ. آش رو پخته بودن و به درو همسایه هم داده بودن. عمه زینب و عمو داریوش و عمو جهان گیر هم به اتفاق خوانواده بودن. اون روز همون جا بودیم و بعد از شام اومدیم خونه. روز عاشورا هم بابا روز کار بود و رفتیم خونه باباجون.                ...
14 آبان 1393

محرم

سه شنبه اول محرم بود. مامانی صبح زنگ زد گفت که می خواد نون شیرین نذری بپزه ما هم بریم کمک. دایی اومد دنبالمون و رفتیم خونه بابا جون. من ناهار درست کردم و مامانی با یکی از خانوم های فامیل مشغول نون پختن شدن. دایی سعید واسه بابا آرش ناهار برد و ما هم خونه باباجون ناهار خوردیم. یه ساعتی بعد از ناهار هم اومدیم خونه خودمون. واسه آجی زهرا هم نون شیرین اوردیم. عمو آیت هم شبش رفت سر کار. صبح چهار شنبه خاله از رفسنجان اومد. ما هم بعد از ناهار رفتیم خونه باباجون کمک مامانی. آخه چهار شنبه و پنج شنبه بعد از اذان خونه باباجون به مناسبت محرم دعا برگذار می شد. عصرش هم دایی مهدی که چند روز پیش رفته بود اردوی راهیان نور برگشت. بعد از مراسم دعا با ...
26 آبان 1392
1