عقد دایی سعید
ديروز بعد از حدود دو سال بالاخره دايي سعيد متاهل شد. بابا آرش پري روز رفته بود نرمه افتخار نداد بياد.
ديروز صبح دايي و باباجون اومدن دنبال منو گل پسرم. اول رفتيم خيابون. باباجون و دايي رفتن بانک. من گل پسرم هم نشستيم توي ماشين. بعدش هم رفتيم قند و تور واسه سر عقد خريديم. اونجا آقا ارشيا گير داد که کلاه تولد مي خوام دايي هم واسش خريد. بعدش اومديم خونه باباجون. دايي رفت آرايشگاه و بعدش هم دايي محمود آقا ارشيا رو برد.
جشن عقد نداشتيم فقط قرار بود بريم محضر. باباجون از يکي از آشناها يه ماشين ديگه گرفته بود تا جاي همه بشه. بعد از ناهار راهي شديم. رفتيم بروجن. منو و خاله معصومه و دايي سعيد و ماماني و البته آقا ارشيا توي ماشين حميد نشسته بوديم و باباجون و دايي محمود و دايي مهدي توي اون يکي ماشين. خاله فرحناز دوشنبه هفته پيش اومده بود ولي چون نشد جمعه عقد کنيم برگشت دانشگاه دايي محمد هم جمعه رفته بود دانشگاه. اول رفتيم خونه خواهر زن دايي و يه ساعت بعدش حدود ساعت 4 رفتيم محضر.
دايي موقع خوندن خطبه کلي مظلوم شده بود . ايشاالله که خوشبخت بشه.