آقا ارشیاآقا ارشیا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 11 روز سن داره
اجی پانیااجی پانیا، تا این لحظه: 8 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره
مامانمامان38 سالگیت مبارک
بابابابا، تا این لحظه: 45 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره
کیانکیان، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره
آجی زهراآجی زهرا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 17 روز سن داره
امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره
الناالنا، تا این لحظه: 6 سال و 9 ماه و 13 روز سن داره
محمد ماهانمحمد ماهان، تا این لحظه: 6 سال و 3 ماه و 21 روز سن داره
رادمهررادمهر، تا این لحظه: 6 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره
زبان اموزی پانیازبان اموزی پانیا، تا این لحظه: 6 سال و 2 ماه و 23 روز سن داره
ازدواج ماازدواج ما، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

ارشیا و پانیا گلای ناز مامان

برق گرفتگی

1394/10/19 8:3
450 بازدید
اشتراک گذاری

 

گل پسر نازم

الهی مامان برات بمیره

دیشب یه بلای بزرگ از سرت رفع شد.

دیشب رفتیم خونه بابابزرگ اینا که با اونا بریم خونه عمه زینت اینا.

شما همیشه عادت داشتی که از لوله گاز بگیری و بری بالا و زنگ در رو بزنی.

همیشه نگران این بودم که از اون بالا پرت شی پایین.

ولی اون شب حتی فکرشو هم نمی کردیم که سیم برق های بابا بزرگ اینا لخت شده باشن و لوله گاز برق داشته باشه.

مطابق معمول تا رسیدیم شما دویدی تا زنگ در رو بزنی.

من هم چون تو ماشین داشتم به اجی پانی شیر میدادم دیر از ماشین اومدم پایین.

وقتی اومدم پایین دیدم بابا داره میگه ارشیا چرا زنگ نمی زنی و بعد محکم شما کشید عقب،

شما انگار تازه زبونت باز شده باشه زدی زیر گریه و گفتی بابا منو برق گرفت.

بمیرم الهی حسابی ترسیده بودی. می لرزیدی.

تصورش خیلی وحشتناکه كه اگه بابا متوجه نشده بود چه بلایی سرت می یومد،

من و بابا اولش به عمق فاجعه پی نبرده بودیم.

وقتی رفتیم تو دستت رو دیدیم تازه فهمیدیم چی شده.

انگشت کوچیکه دستت حسابی داغون شده بود.

حسابی سوخته بود. از این می ترسیدم که عصب و تاندونای دستت اسیب دیده باشن.

که خدا رو شکر این جور نبود.

از خونه بابابزرگ برگشتیم خونه. من و اجی موندیم خونه شما و بابا هم رفتین دکتر.

همش خدا رو شکر می کنم که به خیر گذشت وگرنه زبونم لال معلوم نبود چه بلایی سرت بیاد.

خدایا امید هیچ مادری رو نا امید نکن.

 

پسندها (2)

نظرات (0)