کلاس تابستونی
سلام جوجه های من
دیروز اول تابستون بود و بلندترین روز سال. ما ایرانیا که بلند ترین شب سال اینقدر برامون مهمه چرا بلندترین روز سال رو نادیده می گیریم نمی دونم.
دیروز رفتیم خونه باباجون و بعد ازظهر هم با دایی سعید برگشتیم خونه.
عصرش هم که بابا از سر کار اومد رفتیم تا جمعه بازار. وای که چقدر گرم و شلوغ و بود. من خودم زود گرما زده می شم و تو گرما سریع فشارم می افته و دیدم بچه ها هم اذیت می شن سریع به بابا گفتم بر گردیم. فقط یه جنگا واسه بچه ها خریدیم.
بعد اومدیم بستنی خوردیم تا یکم تنظیم شیم و برگشتیم خونه. عکس روی جنگا همونی بود که دیده بودم و اطلاع داشتم یعنی جنس چوبی و رنگ روشن. ولی وقتی جعبه شو باز کردم رسما شوکه شدم: جنس نئوپان و رنگ تیره!
واقعا حس بدی داشتم. ولی خوب همون طور که انتظار داشتم کلی بچه ها رو سر گرم کرد. زهرا هم اومده بود پایین و مسابقه راه انداختیم. یه سری بازی جدید هم خودمون باهاشون ابداع کردیم. من و آرش هر بار یه جور قطعات رو روهم می چیدیم و از بچه ها می خواستیم اونها هم سعی کنن اون طوری بچینن.
سر شب هم رفتیم خونه عمو یحیی اینا. راستی عصرش هم مربی شنا ارشیا زنگ زد که از فردا ساعت ٨ صبح کلاس شنا تشکیل می شه. من که اولش یکم ناراحت شدم چون هنوز وسایل شنا برا ارشیا نگرفته بودیم و هم اینکه به نظرم هشت صبح یکم نا جور بود. هر کاری کردم که یا ارشیا رو کلا منصرف کنم یا ارش رو راضی کنم که زنگ بزنه بگه ارشیا با یه سانس دیگه بیاد نشد که نشد
امروز بابا دوباره روز کار بود. صبح ساعت ٧ ارشیا رو بیدار کردم و بعد از صبحانه و لباس پوشیدن با دایی سعید رفتیم استخر. یکم زود رسیدیم و درا هنوز بسته بود . دقیقا ٤ دقیقه بعد نگهبان اومد و درب ورودی رو باز کرد. داخل هم یه ٢٠ دقیقه ای معطل شدیم و بعد خرید مایو نو و گرفتن دستبند الکترونیک و اجازه دادن بچه ها برن تو رختکن. چون جلسه اول بود گذاشتن مامانا هم برن تو رختنکن. بعد گفتن سفارشات لازم به ارشیا دیگه با دایی سعید من برگشتم خونه.
راستی صبحی چون پانیا خواب بود و مطمئن بودم تا ٩ می خوابه با خودمون نبردیمش. وقتی برگشتم هنوز خواب بود. ولی کل این نیم ساعت خیلی استرس شو داشتم.
اخر کلاس هم دایی امد دنبال رشیا و اوردش خونه. ارشیا یکم اب خورده بود و به قول خودش چند بار غرق شده بود
ولی در کل حسابی کیف کرده بود و البته خسته شده بود. طوری که به زور بیدار نگهش داشتم تا ناهار بخوره و بعدش هم سریع خوابید.
راستی بگم چه جور خواب ارشیا رو پروندم تا ناهار حاظر شه؟
با یه خبر خوش
خبر اینکه تو مسابقه خرداد نی نی وبلاگ اول شده بودیم و امروز نی نی وبلاگ اعلام کرد.
اولین باری بود که تو همچین مسابقه هایی برنده می شدم.
جا داره همین جا از تمامی دوستایی که ما رو لایک کرده بودن تشکر کنم و به دوستای دیگم که برنده شدن هم تبریک بگم.
ولی یه حسن دیگه هم داشت این شرکت تو مسابقه: کلی دوست جدید تو نی نی وبلاگ پیدا کردم که انشالله همگی در کنار بچه هاشون خوش و خرم باشن.