سفر به بهارستان
امروز صبح بابا از سر کار اومد سر ظهر بود که عمو یحیی زنگ زد که بیان بریم اصفهان. آرش که همون اول گفت ما نمیایم. آخرش هم منو گل پسرم با عمو یحیی اینا و آنا رفتیم بهارستان. عمه زینب اینا هم اونجا بودن. می خواستیم بریم خونه عمو داریوش اینا، عمو یحیی زنگ زد که اونجا نبودن. واسه همین هم تا عصر موندیم خونه عمو جهان گیر. راستی فیلم تولد هشت سالگی عمو ایمانو هم دیدیم. کلی جالب بود. همه چقدر جوون بودن. عمو ها، عمه ها، ایمان، الهام و ... چقدر جالب بود چقدر خندیدیم. گل پسرم وسط فیلم که خوابش برد. بعدش هم رفتیم خونه عمه میترا. گل پسرم کلی آقا بود و اونجا اصلاً شیطونی نکرد حتی آقا محسن هم گفت چه بچه آرومی دارید بردیا که خونه رو گذاشت رو سرش.
ازاونجا دوباره اومدیم خونه عمو جهان گیر و شام اونجا بودیم. عوض خونه بردیا اینا گل پسرم انگار که تازه فهمیده بود باید شیطونی کلی از خجالتون در اومد. کم مونده بود همون جا کتکت بزنم. می نشستی رو مبلاشون و ماشین بازی می کردی. داد می زدی. از این ور می دویدی به اون ور. اومدیم فیلم های شمال عمو اینا رو ببینیم اینقدر نق زدی و دادو بیداد کردی که ملت رو پشیمون کردی.