سلام گلم امروز بابا صبح زود رفت سمیرم تا سبد بگیره، شما هم دعوت نامه اورده بودی خونه واسه ساعت ۹ صبح امروز. حسابی روی بابا حساب باز کرده بودم تا پانی رو نگه داره ولی خوب نشد. با آجی پانی اومدم مدرسه تون. وقتی رسیدم داشتن بهتون شیر و کیک نذری بهتون می دادن، ولی من شما رو ندیدم، کلی گشتم تا پیدات کردم، دلم حسابی آشوب شده بود. وقتی دیدمت انگار دنیا رو بهم داده بودن. جلسه هم در مورد یه سری مسائل تکراری بود. آخر جلسه بابا زنگ زد که خونه هستم و قرار شد بیاد دنبال من و پانی. صبح که از خواب بیدار شدی وقتی بابا رو ندیدی انگاری ناراحت شدی چون بابا از دو شنبه پیش رفته بود نرمه و دیروز اومد و چون عصر کار بود رفت سر کار و وقتی شما اومدی بابا ...