آقا ارشیاآقا ارشیا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 11 روز سن داره
اجی پانیااجی پانیا، تا این لحظه: 8 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره
مامانمامان38 سالگیت مبارک
بابابابا، تا این لحظه: 45 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره
کیانکیان، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره
آجی زهراآجی زهرا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 17 روز سن داره
امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره
الناالنا، تا این لحظه: 6 سال و 9 ماه و 13 روز سن داره
محمد ماهانمحمد ماهان، تا این لحظه: 6 سال و 3 ماه و 21 روز سن داره
رادمهررادمهر، تا این لحظه: 6 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره
زبان اموزی پانیازبان اموزی پانیا، تا این لحظه: 6 سال و 2 ماه و 23 روز سن داره
ازدواج ماازدواج ما، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

ارشیا و پانیا گلای ناز مامان

میلاد با سعادت حضرت محمد مبارک💐

    امروز صبح با زن عمو و آجی زهرا و آنا رفتیم عیادت شوهر عمه زینت. چون پانیا مریض بود یه کم عذاب وجدان داشتم. ولی وقتی گفتن سالار هم سرماخورده حسابی دیگه خیالم راحت شد. یه ساعتی بودیم و اومدیم خونه. بابا عصر کار بود و رفت سر کار. بعدش هم دایی محمود اومد دنبالمون و رفتیم خونه باباجون. دایی محمود دیروز اومده بود و دایی مهدی هم امرور صبح با دوستش اومده بود. تا ساعت ۷ خونه باباجون بودیم و بعدش اومدیم خونه خودمون.  ...
15 آذر 1396

عید فطر ۹۶

امروز عید فطر بود. ما هم از دیشب تصمیم گرفتیم بریم ابشار سمیرم. صبح ساعت ۸٫۵ راه افتادیم و حدود ۹٫۵ اونجا بودیم. خیلی شلوغ بود، جلوی درب ورودی کلی معطل شدیم. داخل هم شانسی یه جا واسه نشستن پیدا کردیم. در کل خوش گذشت.                                   ...
5 تير 1396

نیمه شعبان 96

  سلام گل دخترم امروز بابا روز کار بود، تا اومد با هم رفتیم خیابون.  خیابونا حسابی شلوغ بودن و شربت و شیرینی می دادن و دوغ و گوش فیل و بعضی جاها بستنی، ما از ماشین پیاده نشدیم فقط دور دور کردیم! یه جا که دوغ می دادن ور داشتیم و گل دختر حسابی مانتو مشکی مامام رو صفا داد و البته صورت خودش. یه جا هم شربت زعفرون، که داداش بعدش گفت به احساسی دارم کاش نخورده بودم، بعدش هم رفتیم پارک.   ...
22 ارديبهشت 1396

عید فطر

  امروز عید فطر بود. و عقد دایی مجید (پسر دایی من). این عکس ها رو هم توی مسیر ازت گرفتم.       و اما اندر احوالات گل پسرم تو این چند وقت. این چند وقت نی نی مون رو هستی صدا می کنی همش هم می گی من داداششم من تصمیم می گیرم. همش چپ و راست می گی مامان نی نی مون تکون می خوره. لگد نزد؟ قبلا فکر می کردی نی نی رو از بیمارستان می خریم. ولی این اواخر متوجه شدم که می دونی نی نی توی دلمه وقتی ازت پرسیدم که از کجا می دونستی در جواب گفتی مگه زن فامیل دور شکمش گنده نشده بود بعدش رفتن بیمارستان بچشون به دنیا اومد. هرچی می خوری به آجیت هم می دی. بعدش بلافاصله می گی مامان دیگه حالا آجیم ...
27 تير 1394