مسافرت نا تمام
دیروز با میان ترم داشت وقتی از دانشگاه اومد با هم رفتیم واسه گل پسرم لباس خریدیم. طبق معمول هم بابا تو میوه فورشی گفت که میخواد فردا بره نرمه (نرمه روستای پدری بابای ارشیاست که بابابزرگ اینا تابستون ها میرن اونجا تا به باغ هاشون رسیدگی کنن). بابا هم یه سری وسیله هم واسه نرمه خرید. بعد شام آقا ارشیا و بابا رفتن بنزین بزنن تا صبح زود راهی شیم. عمه زهره هم خونه عمو آیت بود. عمه و زن عمو هم اومدن پایین و قرار شد با ما بیان.
امروز صبح بعد از صبحانه راهی شدیم. چه صبحانه ای از زهر هم بدتر شد. اینجا نمی نویسم تا اشک ملت در نیاد. هنوز از شهرضا نزده بودیم برون که ماشین خاموش شد. بابا هرکاری کرد روشن نشد. عمو یحیی هم اومد و نتونست روشنش کنه. حتی امیر علی (پسرعمو یحیی) و باباجونش (پدر زن عمو یحیی) هم اومدن نتونستن روشنش کنن. خلاصه از ساعت 8 تا 11 موندیم همون جا آخرش هم باباجون امیر علی ماشینو بکسل کرد تا در خونه. مسافرت بی مسافرت.....
کنار جاده که متنظر روشن شدن ماشین بودیم یه گله گوسفند هم اومدن اونجا و گل پسرم کلی ذوق کرد. آجی زهرا هم کلی شیطونی کرد. وقتی بابا و عمو ماشینو هل می دادن که روشن شه گل پسرم هم کلی کمک کرد. یه جوری ژشت گرفته بودی که انگار واقعا تو حرکت ماشین دخالت داری.
بعد از ناهار گل پسر و بابا خوابیدن و بعدش هم یه دو، سه ساعت با بابا رفتن توی باغ . من هم تنها موندم توی خونه.