یازدهمین جلسه کلاس زبان پسری
سلام گلای من
امروز سومین روزیه که بابا روز کاره و قراره از این به بعد تا اطلاع ثانوی روز کار باشه.
صبحی ارشیا لقمه شو جا گذاشت و تو کیفش هم چیزی نداشت و چون صبح ها عادت نداره صبحانه بخوره، تصمیم گرفتم براش ببرم. پانیا خواب بود و مطمئن بودم تا برم و بیام بیدار نمی شه. به زن عمو هم سفارش رو کردم. وقتی رسیدم مدرسه صف صبح گاه بود، به یکی از بچه های انتظامات گفتم و رفت ارشیا رو صدا کرد. به آقای قاسمی هم گفتم از ارشیا تسن شطرنج واسه تیم مدرسه بگیرن. مسیر برگشت رو به حدی تند اومدم که دلم درد گرفته بود. پانیا هنوز خواب بود. امروز صبح کلی کسل بودم و همش خوابم می یومد.
امروز هم ارشیا کلاس زبان داشت. با پانیا ارشیا رو بردیم کلاس و بعد دایی سعید ارشیا رو برگردوند. آخه دیگه هوا سرد شده و باد می یومد ترسیدم پانیا سرما بخوره.
پسرکم دوباره دیکته ۲۰ شد.😊😊😍😚😘😙😗😍
امشب ارشیا باید فرفره و بادنما درست کنه.