آقا ارشیاآقا ارشیا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 12 روز سن داره
اجی پانیااجی پانیا، تا این لحظه: 8 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره
مامانمامان، تا این لحظه: 38 سال و 1 روز سن داره
بابابابا، تا این لحظه: 45 سال و 1 ماه و 10 روز سن داره
کیانکیان، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه سن داره
آجی زهراآجی زهرا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 18 روز سن داره
امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره
الناالنا، تا این لحظه: 6 سال و 9 ماه و 14 روز سن داره
محمد ماهانمحمد ماهان، تا این لحظه: 6 سال و 3 ماه و 22 روز سن داره
رادمهررادمهر، تا این لحظه: 6 سال و 1 ماه و 2 روز سن داره
زبان اموزی پانیازبان اموزی پانیا، تا این لحظه: 6 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره
ازدواج ماازدواج ما، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره

ارشیا و پانیا گلای ناز مامان

مهمون ناخونده

1396/9/12 18:46
152 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلام فسقلی های من

امروز صبح ارشیا رفت مدرسه و ساعت  نه و نیم منو بابا و پانیا رفتیم خیابون. من یه کاپشن گرفتم و بابا کلی چلسمه واسه بچه ها و البته ماهی و گوشت گوساله.

وقتی اومدیم دیدیم که عمو شهریار دم در منتظر وایساده. قرار بود ساعت یک با بابا و بابابزرگ برن بروجن مراسم. دیگه دست به کار ناهار شدم و چون چند روزی بود که بابا قول کوبیده به ارشیا داده بود دیگه توفیق اجباری شد بره بگیره.

ارشیا اومد و بعدش بابا اینا رفتن و قیافه ارشیا از دیدن سفره غذا که دیگه دیدنی تر از هرچیز دیگه!

بعد ناهار ماهی ها رو تمیز کردم و ارشیا سرگرم شبکه پویا! 

با اینکه از ساعت دو و نیم مشغول لباس پوشیدن بودیم باز اخرش سه و پنج دقیقه رسیدیم مدرسه! امروز اخرین جلسه بود و سه شنبه امتحان پایان ترم.

به بابا زنگ زدم و قرار شد خودش بره دنبال ارشیا!

پانیا امروز کلی پفیلا و شکلات خورد! بابا اینا که اومدن پانیا دودید جلوشون و گفت سلام چه خبر! تو خونه حرف حرفه خودشه و در کل از ارشیا زوره!

عاشق پوست کندن نارنگیه ( البته به قول خودش : ترش) و خدا نکنه پرتقال رو به جای نارنگی ورداره دیگه مجاب نمی شه که این به این راحتیا پوستش کنده نمی شه😩

می گه خودم بدلم( بلدم)

به خیار می گه خیلال و قبلا موز خوب می خورد و الان نه چندان! 

دیروز موهاشو کوتاه کردم! از بس فرفری شده بود. خدا کنه تاعید موهاش قابل بستن بشن.

پانی خانوم حسابی به لپ لپ معتاد شده! دیشب رفتیم خونه بابابزرگ، زن عمو بحث لپ لپ رو پیش کشید دیگه پانیا ول نکرد همش می گفت بریم لپ لپ بخریم. وای وقتی اومدیم خونه که دیگه کچلمون کرد!

می گم پانیا کجا بریم؟

می گه: اون دودولا( دور دورا)

میگم کجا: می گه نرمه

میگم چرا؟ 

میگه سیب بیچینیم😂

جدیدا همش نی نی گل و بقل می کنه و باهاش بازی می کنه! صحنه ای که هیچ وقت از ارشیا ندیدم. البته یه روسری یا یه تیکه پارچه ( هر چیزی به غیر از چادر خودش) رو هم رو سرش می ندازه! پانیا یه اسم جدید واسش گذاشته: پرهانه ( پروانه)

هر کاری که انجام بده چه مقصر باشه چه بی تقصیر می گه بخشید( ببخشید) 

عاشق اینم که وقتی کاری براش انجام بدم می گه دستت نکنه ( دستت درد نکنه)

چند وقتی بود همش مداد رنگی ور می داشت و سرامیک های دور خونه رو خط خطی می کرد. و البته گچ رو هم بی نصیب نمی زاشت و می گفتم کی کرده رک و راست می گفت: من . خودش می رفت نشون بابا می داد و می گفت بابا خطی!

قبلا قصه موچو رو که واسش می گفتم موچو بستنی می خواست ولی جدیدا شده لپ لپتعجب

میگم موچو می گفت لپ لپ می خوام سریع می گی : منم یعنی منم می خوامخندونکخنده

 

پسندها (1)

نظرات (0)