یه صبح پر از سرو صدا و جیغ
یک شنبه بابا شب کار بود وقتی که رفت دایی سعید اومد پیشمون. صبح وقتی که دایی رفت خواب بودی. دایی هنوز چیزی از خونه دور نشده بود که بیدار شدی و گریه کردی که چرا دایی منو نبرد. خلاصه مجبور شدم زنگ بزنم که دایی برگرده تا تو رو هم با خودش ببره.عمو آیت اینا هم صبح زود از بندر اومده بودن خونه. همش می ترسیدم صدای جیغات اون ها رو از خواب بیدار کنه.
بابا ساعت نه اومد من هم ساعت یازده رفتم دانشگاه. آخر شب هم با دایی اومدی خونه. بابا آرش شب کار بود وقتی که رفت من و گل پسر هم یه ساعتی رفتیم بالا خونه عمو اینا.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی