وقتی خونه نیستی
پری روز از خونه عمو یحیی که اومدیم باباجون و دایی سعید دم در خونه بودن. باهاشون رفتیم خونشون بعد از افطار هم اومدیم خونه. دیروز صبح خونه بودیم عصرش هم عمه زهره اومد. بابا هم شب کار بود. امروز هم صبح بردمت حمام بعدش هم دایی اومد دنبالت بردت. امروز که نبودی خیلی بد بود یه جوری بود. انگار بیشتر گرسنگی روم تاثیر گذاشت. هنوز هم اونجایی مطمئنم بعد از افطار به زور میای.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی