آقا ارشیاآقا ارشیا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 11 روز سن داره
اجی پانیااجی پانیا، تا این لحظه: 8 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره
مامانمامان38 سالگیت مبارک
بابابابا، تا این لحظه: 45 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره
کیانکیان، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره
آجی زهراآجی زهرا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 17 روز سن داره
امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره
الناالنا، تا این لحظه: 6 سال و 9 ماه و 13 روز سن داره
محمد ماهانمحمد ماهان، تا این لحظه: 6 سال و 3 ماه و 21 روز سن داره
رادمهررادمهر، تا این لحظه: 6 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره
زبان اموزی پانیازبان اموزی پانیا، تا این لحظه: 6 سال و 2 ماه و 23 روز سن داره
ازدواج ماازدواج ما، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

ارشیا و پانیا گلای ناز مامان

محرم ۹۶ و اغاز هفته دفاع مقدس

                                          سلام گل پسرم امروز اولین روز محرم سال ۹۶ و آغاز هفته دفاع مقدس بود، به یمن اینکه ساعت ها یک ساعت عقب کشیده شدن امروز خیلی زود از خواب بیدار شدین. بعد صبحانه داشتین با بابا رژه نیروهای مسلح رو از تلوزیون نگاه می کردین که بابا گفت الان امام زاده هم همین مراسم داره برگزار می شه ، می خوای بری ببینی؟ شما هم از خدا خواسته گفتی اره. رفتیم امام زاده و شما کلی ماشین جنگی دیدی. مامانی هر سال سه روز اول مح...
31 شهريور 1396

اخرین نرمه سال ۹۶

                                                    امروز صبح بابا از سرکار اومد و قرار شد بریم واسه شما لوازم التحریر بخریم، وقتی از خرید برگشتیم بابا گفت می خواد بره نرمه و ما هم باهاش رفتیم.     ...
29 شهريور 1396

عروسی و امتحان پایان ترم ۴ زبان

  امروز عروسی نوه عموی بابا (اسما) بود، بابا سر کار بود و شما با باباجون اینا که دعوت داشتن رفتی. بعد از عروسی با دایی اومدی خونه و شروع کردیم به خوندن زبان آخه امروز امتحان پایان ترم هم داشتی. تازه امتحانت به جای ساعت ۷ ساعت ۵ برگزار می شد. با آجی پانی رفتیم ارشیا رو گذاشتیم مدرسه. یه کم موندیم تا ارشیا امتحانش تموم بشه و با هم برگردیم ولی پانیا خانم خوابش می یومد و بد قلقی می کرد. اول با آقای قاسمی در مورد ساعت کلاس زبان ترم بعد صحبت کردم و بعد به معلم ارشیا گفتم هر وقت امتحان ارشیا تموم شد زنگ بزنن خونه. بعد با پانیا برگشتیم. پانیا موقع برگشت خوابش برد. بابا روز کار بود اومده بود خونه یعنی مدرسه هم که بودیم زنگ ز...
25 شهريور 1396

پروژه از شیر گرفتن دخترم

  سلام دختر نازم دیشب تصمیم گرفتم فردا که عید غدیره دیگه از شیر بگیرمت. وای که آخرین بارایی که بت شیر می دادم چقدر حس غریبی داشتم اینکه شاید این آخرین باری باشه گه لذت شیر دادن به یه بچه رو احساس کنم. امروز صبح هم که از خواب بیدار شدی روی سینه هام چسب زدم و گفتم هاپو گاز گرفته شما هم خیلی عجیب قبول کردی و دیگه اصلا بهونه نکردی! اصلا فکر نمی کردم که از شیر گرفتنت اینقدر راحت باشه. از شیر گرفتن داداش جون دوماهی طول کشید. البته داداش رو اول روزها بش ندادم و بعد شب رو قطع کردم ولی شما رو اول شیر شبانه رو قطع کردم و بعد روز.  از ۲۳ مرداد دیگه شب ها شیر نخوردی. ...
18 شهريور 1396
1