آقا ارشیاآقا ارشیا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 23 روز سن داره
اجی پانیااجی پانیا، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 9 روز سن داره
مامانمامان، تا این لحظه: 38 سال و 12 روز سن داره
بابابابا، تا این لحظه: 45 سال و 1 ماه و 21 روز سن داره
کیانکیان، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره
آجی زهراآجی زهرا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 29 روز سن داره
امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 9 روز سن داره
الناالنا، تا این لحظه: 6 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره
محمد ماهانمحمد ماهان، تا این لحظه: 6 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره
رادمهررادمهر، تا این لحظه: 6 سال و 1 ماه و 13 روز سن داره
زبان اموزی پانیازبان اموزی پانیا، تا این لحظه: 6 سال و 3 ماه و 4 روز سن داره
ازدواج ماازدواج ما، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه سن داره

ارشیا و پانیا گلای ناز مامان

دخترکم رنگ ها رو یاد گرفته

 سلام عزیزم پانیا جونم تقریبا رنگ ها رو ( به غیر از قهوه ای و بنفش) یاد گرفته، اولش از روی یه برنامه از گوشی مامان و بعدش با حلقه هوش.     امروز ششمین جلسه ترم شش ارشیا بود. گل پسرم امروز دیکته ۲۰ شد.   ...
27 دی 1396

اولین شعار زندگی پانیا 👊

امروز صبح آرش که از سر کار اومد خواستم پانیا رو بزارم پیشش و برم آزمایشگاه، آخه این چند وقت حسابی اب و روغن قاطی کردم و بد جور داغون بودم. دیروز رفتم درمانگاه و واسم آزمایش نوشت. آرش گفت که خودم می برمت. خلاصه رفتیم و آرش و پانیا نشستن تو ماشین و من رفتم آزمایشگاه و برگشتم. وقتی داشتم می رفتم تو ماشین دیدم یه سری از بچه مدرسه ای ها داشتن شعار می دادن. تازه دوزاریم افتاد که چه خبره!! حدس زدم که این شعارا هم واسه پانیا جالب بوده.وقتی نشستم تو ماشین آرش گفت بچه ها چی می گفتن؟ پانیا هم گفت: «مرگ بر مقاسن(منافق)»
13 دی 1396

یه روز شلوغ و پلوغ

امروز صبح ارشیا که رفت یه نیم ساعت بعدش پانی بیدار شد. پانیا اون اوایل که سال تحصیلی تازه شروع شده بود همزمان با ارشیا بیـدار می شد و داداش رو راهی مدرسه می کرد. از دو هفته پیش به این ور که هوا یکمی هم سرد شده بود تا ساعت ۹ می خوابید و الان هم چند روزه که داره نیم ساعت بعد از ارشیا بیدار می شه. دختر متغیر من😘😊😍😜 بعد از صبحانه با بابا تصمیم گرفتیم که بریم واسه پانیا لباس زمستونی بخریم. هوا آفتابی بود ولی بعدش حسابی ابری و سرد شد مخصوصا که پانیا هم سرماخورده بود. اول رفتیم افتاب گردون و یه کاپشن خوشکل اونجا نشون کردیم و بعدش کودک سرا. تو کودک سرا یه کاپشن مشابه قبلی دیدیم که به خوشکلی اولی نبود و من گفتم بریم اولی رو بگیریم ولی اونج...
1 آذر 1396

پروژه از شیر گرفتن دخترم

  سلام دختر نازم دیشب تصمیم گرفتم فردا که عید غدیره دیگه از شیر بگیرمت. وای که آخرین بارایی که بت شیر می دادم چقدر حس غریبی داشتم اینکه شاید این آخرین باری باشه گه لذت شیر دادن به یه بچه رو احساس کنم. امروز صبح هم که از خواب بیدار شدی روی سینه هام چسب زدم و گفتم هاپو گاز گرفته شما هم خیلی عجیب قبول کردی و دیگه اصلا بهونه نکردی! اصلا فکر نمی کردم که از شیر گرفتنت اینقدر راحت باشه. از شیر گرفتن داداش جون دوماهی طول کشید. البته داداش رو اول روزها بش ندادم و بعد شب رو قطع کردم ولی شما رو اول شیر شبانه رو قطع کردم و بعد روز.  از ۲۳ مرداد دیگه شب ها شیر نخوردی. ...
18 شهريور 1396

قطع شدن شیر شب

  سلام دختر نازم دیشب دیگه بت شیر ندادم و بدون اینکه شیر بخوری خوابیدی. شب هم یکی دوبار بیدار شدی زیاد اذیت نکردی گفتم شیر نیست و خوابیدی. بابا روز کار بود سر شب تو دلم ولوله بود فکر می کردم اذیت کنی و بابا چون صبح زود می خواست بره سرکار اذیت بشه. همش می گفتم ای کاش می زاشتم واسه شب کاری های بابا ولی خدا رو شکر اذیت نکردی.
24 مرداد 1396