آقا ارشیاآقا ارشیا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 12 روز سن داره
اجی پانیااجی پانیا، تا این لحظه: 8 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره
مامانمامان، تا این لحظه: 38 سال و 1 روز سن داره
بابابابا، تا این لحظه: 45 سال و 1 ماه و 10 روز سن داره
کیانکیان، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه سن داره
آجی زهراآجی زهرا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 18 روز سن داره
امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره
الناالنا، تا این لحظه: 6 سال و 9 ماه و 14 روز سن داره
محمد ماهانمحمد ماهان، تا این لحظه: 6 سال و 3 ماه و 22 روز سن داره
رادمهررادمهر، تا این لحظه: 6 سال و 1 ماه و 2 روز سن داره
زبان اموزی پانیازبان اموزی پانیا، تا این لحظه: 6 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره
ازدواج ماازدواج ما، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره

ارشیا و پانیا گلای ناز مامان

همه چیز در هم

1392/7/5 22:51
244 بازدید
اشتراک گذاری

سه شنبه صبح با رفت نرمه. ما هم  رفتیم خونه باباجون. همکار باباجون واسه ناهار اومد خونشون بعدازظهر هم رفت. ما هم زود اومدیم خونه. آخه قرار بود بابابزرگ با بابا بیاد خونمون. بابا دیر اومد بابابزرگ هم باهاش نیومد. عصر جوشکار اومد حفاظ خونه عمو آیتو جوش بده. شب بند در خودمونو هم درست کرد.عمو آیت هم رفت سر کار.

چهارشنبه صبح دوباره بابا رفت نرمه. ما هم طبق معمول زنگ زدیم تا دایی بیاد دنبالمون ولی دایی رفته بود بروجن. گل پسرم صبح زود از خواب بلند شده بود حالت خوب نبود. کلی استفراغ کردی. بعدش هم اسهال. 10.5-11 دایی اومد دنبالمون رفتیم خونشون. مامانی یه بادکنک مارپیچ بزرگ واست خریده بود کلی ذوقشو کردی. ساعت 3 اومدیم خونه. بابا خونه بود. بابابزرگ هم با عمو یحیی رفته بود دکتر. شب هم رفت خونه عمو یحیی. شب عمو زنگ زد با بابا صحبت کرد. بعدش هم بابا گفت که فردا بابابزرگ رو می بره نرمه ما رو هم با یه سری ماجرا جدا گونه که نمی خوام گل پسرم چیزی بدونه با خوش می بره.

پنج شنبه صبح زود بابا رفت دنبال بابابزرگ تا از خونه عمو یحیی بیارش. ما هم آماده شدیم تا بابا بیاد بریم نرمه. گل پسرم هنوز خوب نشده بود. داشتم لباس تنت می کردم که استفراغ کردی. اسهالت هم خوب نشده بود. آجی زهرا هم از دیروز تب کرده بود. بعد از اینکه بابا رفت زن عمو بردش دکتر. از دکتر که اومد بابا هنوز نیومده بود. خلاصه اونها هم با ما راهی شدن. زن عمو آجی رو گذاشت پیش من خودش رفت آماده شه. بابا اینا اومدن و رفتیم نرمه.

اونجا هم حالت خوب نبود. کلی استفراغ کردی و با هم همش تو مسیر دستشویی تو رفت و آمد بودیم. موقع برگشت هم رفتیم خونه عمه زینت. دیشب زود خوابیدی. ولی  ساعت سه بیدار شدی و دیگه ننویسم بهتره. 

امروز صبح هم بابا با عمو یحیی رفتن تا وسایل خونه بابا بزرگ رو از خونه پیچ اهواز بیارن تو خونه شهید بهشتی. ساعت 2 اومد ما ناهار خورده بودیم. بابا کل بعداز ظهر رو داشت واسه خودش ترشی سیر درست می کرد. گل پسرم امروز هم مریض بود. عصر عمو داریوش اینا با عمو میلاد اومدن خونمون. یه کم نشستن بعدش هم رفتن خونه عمه زینب.

 

کسری

یه کم شام خوردی اونو هم بالا اوردی. فردا هم اگه همین جوری بودی می برمت دکتر.

پسندها (2)

نظرات (3)

بهار
5 مهر 92 23:13
سلام طراحی اختصاصی قالب وبلاگ برای ارشیا جون . http://ghalebe-weblog.blogfa.com
مامان اهورا
6 مهر 92 13:55
وااااااااااااااااااااااااااااااااای!!!!!!!!!!!
چقدر نوشتی مامان!!!
چرا بالا میاره ارشیای ما؟؟؟!!!!نگرانیم خاله زودتر بنویس برامون.


خاله آقا ارشیا مریض شده
یه ویروس ناقلا رفته تو دلش

مامان پانیمامان پانی
14 بهمن 96 6:55
محبت