مریضی
سه شنبه صبح باباجون اومد دنبالت منو هم رسوند دانشگاه. بعد از دانشگاه من هم اومدم اونجا. عصرش با دایی مهدی اومدیم خونه. پنج شنبه هم دوباره رفتیم اونجا. دایی محمد هم اومده بود. به گل پسرم خیلی خوش گذشت. بعد از شام هم اومدیم خونه. راستی دو روز که دیگه از سرماخوردگی خبری نیست. ولی یه مریضی دیگه دوباره شروع شد. اسهال و باز هم اسهال. ولی زیاد شدید نیست. مامان هم مثل گل پسرش مریضه فکر کنم من مریض ترم. حالا حال چند ماه پیشتو دقیقاً درک کردم. مامانی منو بخشش که اون روزها به جونت نق می زدم. بد دردیه آدم به مرگش راضی میشه.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی