آقا ارشیاآقا ارشیا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 13 روز سن داره
اجی پانیااجی پانیا، تا این لحظه: 8 سال و 5 ماه و 30 روز سن داره
مامانمامان، تا این لحظه: 38 سال و 2 روز سن داره
بابابابا، تا این لحظه: 45 سال و 1 ماه و 11 روز سن داره
کیانکیان، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره
آجی زهراآجی زهرا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 19 روز سن داره
امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 30 روز سن داره
الناالنا، تا این لحظه: 6 سال و 9 ماه و 15 روز سن داره
محمد ماهانمحمد ماهان، تا این لحظه: 6 سال و 3 ماه و 23 روز سن داره
رادمهررادمهر، تا این لحظه: 6 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره
زبان اموزی پانیازبان اموزی پانیا، تا این لحظه: 6 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره
ازدواج ماازدواج ما، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

ارشیا و پانیا گلای ناز مامان

آخرین جلسه کلاس کونگ فو

سلام گل نازم امروز صبح من و آجی پانی رفتیم خونه باباجون و ظهر دایی محمود اومد دنبال شما. امروز آخرین روز از جلسه دعای مامانی بود و چون شما عصرش کلاس گونک فو داشتی با هم برگشتیم خونه. وقتی اومدیم خونه شما از خستگی خوابت برد. ساعت شش از خواب بیدار شدی و بعدش با آجی و بابا رفتی کلاس. امروز بلاخره آزمون شال بند دادی و قبول شدی. قرار شد 14 ٱم واسه گرفتن شالبند زرد بری.   ...
2 مهر 1396

بوی ماه مهر

    سلام گل پسرم امروز اولین روز از سال تحصیلی 96-97 و پایه دوم ابتدایی شما بود. بابا امروز روز کار بود ولی دیشب حسابی سفارش کرده بود. بعد از اینکه شما با خانم سعیدی ( همون راننده سرویس پارسال) رفتی مدرسه ( سرویس مهد: اقای باقر پور ، سرویس پیش دبستان: آقای شاهچراغی ) من و آجی پانی هم اومدیم مدرسه. امسال رفتی دوم بینش با خانم فیضیان بعد از اینکه رفتی کلاس من و آجی برگشتیم خونه. قرار بود دایی سعید آجی زهرا ( دختر خاله ی من ) رو از مدرسه بیاره واسه همین هم هماهنگ کردم که دنبال ما هم بیاد. وقی دایی اومد شما هنوز نیومده بودید و واسه همین با دایی اومدیم مدرسه ی شما . امروز هم شما موندی خونه باباج...
1 مهر 1396

محرم ۹۶ و اغاز هفته دفاع مقدس

                                          سلام گل پسرم امروز اولین روز محرم سال ۹۶ و آغاز هفته دفاع مقدس بود، به یمن اینکه ساعت ها یک ساعت عقب کشیده شدن امروز خیلی زود از خواب بیدار شدین. بعد صبحانه داشتین با بابا رژه نیروهای مسلح رو از تلوزیون نگاه می کردین که بابا گفت الان امام زاده هم همین مراسم داره برگزار می شه ، می خوای بری ببینی؟ شما هم از خدا خواسته گفتی اره. رفتیم امام زاده و شما کلی ماشین جنگی دیدی. مامانی هر سال سه روز اول مح...
31 شهريور 1396

اخرین نرمه سال ۹۶

                                                    امروز صبح بابا از سرکار اومد و قرار شد بریم واسه شما لوازم التحریر بخریم، وقتی از خرید برگشتیم بابا گفت می خواد بره نرمه و ما هم باهاش رفتیم.     ...
29 شهريور 1396

عروسی و امتحان پایان ترم ۴ زبان

  امروز عروسی نوه عموی بابا (اسما) بود، بابا سر کار بود و شما با باباجون اینا که دعوت داشتن رفتی. بعد از عروسی با دایی اومدی خونه و شروع کردیم به خوندن زبان آخه امروز امتحان پایان ترم هم داشتی. تازه امتحانت به جای ساعت ۷ ساعت ۵ برگزار می شد. با آجی پانی رفتیم ارشیا رو گذاشتیم مدرسه. یه کم موندیم تا ارشیا امتحانش تموم بشه و با هم برگردیم ولی پانیا خانم خوابش می یومد و بد قلقی می کرد. اول با آقای قاسمی در مورد ساعت کلاس زبان ترم بعد صحبت کردم و بعد به معلم ارشیا گفتم هر وقت امتحان ارشیا تموم شد زنگ بزنن خونه. بعد با پانیا برگشتیم. پانیا موقع برگشت خوابش برد. بابا روز کار بود اومده بود خونه یعنی مدرسه هم که بودیم زنگ ز...
25 شهريور 1396

پروژه از شیر گرفتن دخترم

  سلام دختر نازم دیشب تصمیم گرفتم فردا که عید غدیره دیگه از شیر بگیرمت. وای که آخرین بارایی که بت شیر می دادم چقدر حس غریبی داشتم اینکه شاید این آخرین باری باشه گه لذت شیر دادن به یه بچه رو احساس کنم. امروز صبح هم که از خواب بیدار شدی روی سینه هام چسب زدم و گفتم هاپو گاز گرفته شما هم خیلی عجیب قبول کردی و دیگه اصلا بهونه نکردی! اصلا فکر نمی کردم که از شیر گرفتنت اینقدر راحت باشه. از شیر گرفتن داداش جون دوماهی طول کشید. البته داداش رو اول روزها بش ندادم و بعد شب رو قطع کردم ولی شما رو اول شیر شبانه رو قطع کردم و بعد روز.  از ۲۳ مرداد دیگه شب ها شیر نخوردی. ...
18 شهريور 1396