امروز پسرم
امروز بعد از صبحانه با هم رفتیم بیمارستان امیر المومنین و از داروخونه آمپول آنفلوآنزا خریدیم. گل پسرم خیلی شجاع بودی موقع تزریق اصلاً گریه نکردی حتی نق هم نزدی. من هم بهت قول دادم یه بستنی قیفی به عنوان جایزه برات بگیرم. بعد از بیمارستان رفتیم چشم پزشکی اولش خلوت بود. کلی ذوق کردم ولی بعدش فهمیدم خیلی هایی که نوبت گرفتن رفته بودن بیرون و کم کم بر می گشتن. توی این چهار سال و نیم تا حالا واسه معاینه چشم نبرده بودیمت. که امروز قسمت شد. موقع معاینه چشم هم خیلی آقا بودی و به حرف های آقای دکتر گوش می دادی. بعد از چشم پزشکی رفتیم واست کفش خریدیم و بعد اون بستنی که بهت قول داده بودم. باباجون و دایی سعید و دایی محمود هم اومده بودن خی...