آقا ارشیاآقا ارشیا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 12 روز سن داره
اجی پانیااجی پانیا، تا این لحظه: 8 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره
مامانمامان، تا این لحظه: 38 سال و 1 روز سن داره
بابابابا، تا این لحظه: 45 سال و 1 ماه و 10 روز سن داره
کیانکیان، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه سن داره
آجی زهراآجی زهرا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 18 روز سن داره
امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره
الناالنا، تا این لحظه: 6 سال و 9 ماه و 14 روز سن داره
محمد ماهانمحمد ماهان، تا این لحظه: 6 سال و 3 ماه و 22 روز سن داره
رادمهررادمهر، تا این لحظه: 6 سال و 1 ماه و 2 روز سن داره
زبان اموزی پانیازبان اموزی پانیا، تا این لحظه: 6 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره
ازدواج ماازدواج ما، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره

ارشیا و پانیا گلای ناز مامان

پایش دوسالگی

  سلام دختر خوشکلم امروز صبح بلاخره رفتیم واسه پایش دوسالگی.  صبحی آنا و بابابزرگ اومدن شهرضا بابا هم رفت دنبالشون، حوالی ساعت ۹ بابا زنگ زد که اگه می خوای بری خانه بهداشت حاظر باش. بابا اومد و حاظر شدیم و رفتیم. دو نفری جلو ما بودن و هر دو دوتا پسر بچه دو ماهه بودن.  نوبت ما که شد و رفتیم تو خانمه به بابا گفت که بره اتاق واکسیناسیون و تست قند و چربی ناشتا بده. پانی به زور از بابا جدا شد و به زور تونستیم وزنش رو بگیریم. دخترکم وزن که اضافه نکرده بود هیچ کم هم کرده بود و قرار شد ماه دیگه بریم واسه پایش دوباره😩😫😩😫😭😭 ولی کار بابا طول کشید. با پانی که رفتیم پیش بابا مسول اونجا داشت فشار بابا رو می گرفت پانی خیل...
15 آبان 1396

امروز ما

  سلام ناردونای من امروز صبح زود بابا دوباره رفت نرمه و ظهر برگشت و رفت سرکار. پانیا جونم هم طبق چند روز گذشته ساعت ۹ به زور از خواب بیدار شد. قبلا تا ارشیا بیدار می شد پانیا هم بیدار می شد. ولی فکر کنم چون دیروز بعدازظهر زیاد خوابید بود دیشب هم تا ۱۲ بیدار بود دیگه امروز حسابی خواب موند. امروز ارشیا از مدرسه کلربوک جدید رو با خودش اورد تا تقسیم بندیش کنیم. حالا ارشیا کلاس زبانه الانه دیگه باید با پانیا بریم دنبالش و از اونجا هم بریم کافینت چند برگ پیرینت بگیریم.         از روی جلد کتابا ارشیا عکس گرفتم و رفتیم دنبال ارشیا. ارشیا امروز دیکته نداشت رفتیم سمت کافی نت صفر و یک...
14 آبان 1396

دایی مهدی

دیروز دایی مهدی از تهران اومد و صبحی رفتیم دیدنش. از خونه باباجون که اومدیم بچه ها رو بردم حمام. پانیا طبق معمول به شوق سشوار شدن موهاش رفت حمام. وقتی سشوار موهاش تموم می شه می پره جلو ایینه و میگه من خوشلم. و کلی ذوق موهاشو می کنه. اینم از ژست های دخملی:   ...
12 آبان 1396

المپیاد ورزشی

  سلام نفس های من الان که می خواستم بنویسم کلی مطلب تو ذهنم بود کاش یادم نرن! بزارین از صبح شروع کنم. امروز صبح ارشیا باید بزار ساخت یه ساعت رو می برد سر کلاس تا کاردستی درست کنن. اولش ارشیا نق و نوق کرد که لازم نیست و وقت نمی شه امروز تو مدرسه برنامه ورزشی داریم ولی بعد خودم وسایلشو گذاشتم تو کیفش. که البته ارشیا که از مدرسه اومد گفت خانم ممون واسه کسایی که نیورده بودن منفی گذاشت. پانیا تا ساعت ۹ خوابید و بابا هم رفت بیرون تا واسه بابابزرگ اینا گندم بخره. حوالی ساعت ده و نیم بود داشتم پانیا رو می بردم حمام که بابا اومد. بابا زوتر ناهار خورد و رفت وسراغ گندم ها. بعدش زنگ زد که اماده بشین تا من که گندم گرفتم همگی بریم نرمه...
10 آبان 1396

تولد دو سالگی پانیا

سلام عشق مامان ظهری با دایی سعید رفتیم خونه باباجون. مامانی اینا هم رفته بودن اصفهان دکتر و برگشته بودن. یه کم جو سنگین بود ولی من تصمیم گرفتم عصر که با دایی محمود ارشیا رو می بریم کلاس واسه شما هم کیک بگیرم و تصمیم خودم رو هم عملی کردم. بابا هم زنگ زد که داره از نرمه بر می گرده من گفتم که ارشیا رو از کلاس برداره و بیاره خونه باباجون. مهمونامون فقط دایی سعید اینا بودن.                                               &...
9 آبان 1396

بستری شدن مامانی

سلام گلای من دیروز صبح فهمیدم که مامانی پری شب دوباره تو بیمارستان بستری شده. قرار بود بعداز ظهر بریم ملاقات که خاله گفت مرخص شده. بابا شب کار بود و گرفته بود خوابیده بود دیگه بیدارش نکردم. دیشب هم شب کار بود. صبح هم اومد و رفت نرمه.امشب تولد پانیاست و بابا دوباره مثل پارسال نرمه ست.😔😔😔😔 الان هم زنگ زدم به دایی سعید تا ما رو هم ببره خونه باباجون. امروز فکر کنم ارشیا ازمون کونگ فو داشته باشه.
9 آبان 1396

آتلیه

      سلام نازنین های مامان امروز واسه دوسالگی پانیا خانم رفیتم آتلیه. ارشیا کلاس زبان داشت و البته دوباره دیکته ۲۰ گرفت😘😍👏 اماده شدیم و رفتیم ارشیا و از کلاس ورداشتیم و رفتیم آتلیه. دایی سعید واسمون نوبت گرفته بود. من فکر می کردم واسه ساعت ۵ نوبت داریم ولی ۵/۵ بودش. هیچی عکاس نداشتن یه نیم ساعتی رفتیم تو خیابونا دور زدیم یه ربعی تو ماشین نشستیم یه ده دقیقه هم تو خود آتلیه. اولش پانیا می ترسید و جلو نمی یومد ولی بعدش که خانم عکاس واسش چند تا فلش زد خوشش اومد و وایساد عکس بگیره. وقتی ژست می گرفت دیدنی بود. دو تا عکس تکی از پانی گرفتیم و یکی هم دو تایی. ارشیا جون لباس مناسب نداشت و گرنه بیشت...
7 آبان 1396