چهار شنبه هفته گذشته رفتيم نرمه. بابا واسه باغ ها کود خريده بود. صندوق عقب ماشين پر بود حتي روي صندلي هاي عقب ماشين هم کيسه هاي کود شيميايي چيده بود. واسه همين هم ديگه جا نداشتيم عمه و زن عمو رو هم با خودمون ببريم. ساعت 8 راه افتاديم. وقتي رسيديم گل پسرم و بابا رفتن توي باغ . منو مامان بزرگ هم ناهار درست کرديم برديم توي باغ. تا قبل از اينکه بريم توي باغ اعصابم کلي خورد بود. ولي وقتي چشمم به شکوفه هاي درخت ها افتاد از اين رو به اون رو شدم. درختها پر از شکوفه بودن. مثل بهشت بود. از گل پسرم يه سري عکس گرفتم. بعد از ناهار گل پسر و بابا رفتن تا سر سد من هم تا عصر توي باغ بودم . بعدش با مامان بزرگ اومديم خونه. بابا شب بايد مي رفت سر کار. ...