آقا ارشیاآقا ارشیا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 13 روز سن داره
اجی پانیااجی پانیا، تا این لحظه: 8 سال و 5 ماه و 30 روز سن داره
مامانمامان، تا این لحظه: 38 سال و 2 روز سن داره
بابابابا، تا این لحظه: 45 سال و 1 ماه و 11 روز سن داره
کیانکیان، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره
آجی زهراآجی زهرا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 19 روز سن داره
امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 30 روز سن داره
الناالنا، تا این لحظه: 6 سال و 9 ماه و 15 روز سن داره
محمد ماهانمحمد ماهان، تا این لحظه: 6 سال و 3 ماه و 23 روز سن داره
رادمهررادمهر، تا این لحظه: 6 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره
زبان اموزی پانیازبان اموزی پانیا، تا این لحظه: 6 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره
ازدواج ماازدواج ما، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

ارشیا و پانیا گلای ناز مامان

اربعین حسینی ۹۶

    سلام نازگلای من امروز اربعین بود. صبح زود با زن عمو و آجی زهرا رفتیم خونه بابازرگ اینا واسه نذری آنا. عمو یحیی اینا هم اونجا بودن. بعدش عمه زینب و عمه زینت و عمو جهان گیر و عمو داریوش و بچه هاش اومدن. در آخر هم عمه زهره. وای که امروز چقدر شیطونی کردین. ...
18 آبان 1396

وقتی از دیدن بابا خوش حال می شویم

  امروز بابا بایدساعت ۹ از سر کار می یومد ولی شیفت وایساده بود( البته تنبیهی) من فکر می کردم تا ۵ نیاد ولی حوالی ۲/۵ اومد. من که خوش حال شدم واسه کلاس زبان ارشیا. گلم بازهم گل کاشت. ...
17 آبان 1396

کادوی تولد پانی

    سلام پرنسس من امروز عصر بابا می خواست تلویزیون بابابزرگ اینا رو ببره طی یه حرکت انتهاری ما هم تصمیم گرفتیم باهاش بریم. بابابزرگ اینا دیروز اومدن و امروز صبح بابا ارش که از سر کار اومد بابابزرگ رو برد دکتر و اربیعن ( پنج شنبه) هم آنا آش نذری داره. وقتی رسیدیم خونه بابابزرگ پانیا غریبی می کرد و از بقلم پایین نمی یومد واقعا واسه خودم خیلی عجیب بود این رفتار پانیا. یه کم بعد آشنا شد و شروع کرد به شیطونی. اونجا که بودیم خاله معصومه زنگ زد که باباجون اینا می خوان بیان خونتون. ما هم چون قرار نبود زیاد بمونیم گفتم هر وقت رفتیم خونه زنگ می زنم. وقتی اومدیم خونه یه ربع بعدش باباجون و مامانی و دایی مهدی و دایی سعید اینا ...
16 آبان 1396

پایش دوسالگی

  سلام دختر خوشکلم امروز صبح بلاخره رفتیم واسه پایش دوسالگی.  صبحی آنا و بابابزرگ اومدن شهرضا بابا هم رفت دنبالشون، حوالی ساعت ۹ بابا زنگ زد که اگه می خوای بری خانه بهداشت حاظر باش. بابا اومد و حاظر شدیم و رفتیم. دو نفری جلو ما بودن و هر دو دوتا پسر بچه دو ماهه بودن.  نوبت ما که شد و رفتیم تو خانمه به بابا گفت که بره اتاق واکسیناسیون و تست قند و چربی ناشتا بده. پانی به زور از بابا جدا شد و به زور تونستیم وزنش رو بگیریم. دخترکم وزن که اضافه نکرده بود هیچ کم هم کرده بود و قرار شد ماه دیگه بریم واسه پایش دوباره😩😫😩😫😭😭 ولی کار بابا طول کشید. با پانی که رفتیم پیش بابا مسول اونجا داشت فشار بابا رو می گرفت پانی خیل...
15 آبان 1396

امروز ما

  سلام ناردونای من امروز صبح زود بابا دوباره رفت نرمه و ظهر برگشت و رفت سرکار. پانیا جونم هم طبق چند روز گذشته ساعت ۹ به زور از خواب بیدار شد. قبلا تا ارشیا بیدار می شد پانیا هم بیدار می شد. ولی فکر کنم چون دیروز بعدازظهر زیاد خوابید بود دیشب هم تا ۱۲ بیدار بود دیگه امروز حسابی خواب موند. امروز ارشیا از مدرسه کلربوک جدید رو با خودش اورد تا تقسیم بندیش کنیم. حالا ارشیا کلاس زبانه الانه دیگه باید با پانیا بریم دنبالش و از اونجا هم بریم کافینت چند برگ پیرینت بگیریم.         از روی جلد کتابا ارشیا عکس گرفتم و رفتیم دنبال ارشیا. ارشیا امروز دیکته نداشت رفتیم سمت کافی نت صفر و یک...
14 آبان 1396

دایی مهدی

دیروز دایی مهدی از تهران اومد و صبحی رفتیم دیدنش. از خونه باباجون که اومدیم بچه ها رو بردم حمام. پانیا طبق معمول به شوق سشوار شدن موهاش رفت حمام. وقتی سشوار موهاش تموم می شه می پره جلو ایینه و میگه من خوشلم. و کلی ذوق موهاشو می کنه. اینم از ژست های دخملی:   ...
12 آبان 1396