بدون عنوان
دیروز ظهر بابا رفت سر کار من و گل پسرم هم رفتیم خونه باباجون. عصرش من و دایی و خاله باباجون رفتیم خیابون. بعد از شام هم اومدیم خونه خودمون. گل پسر من ظهر نخوابیده بود واسه همین هم کلی بد اخلاق بود. وقتی آجی زهرا اومد پایین اینقدر اذیت کردی و داد زدی که زن عمو رفت بالا. بعدش گریه کردی که آجی زهرا باید برگرده واسه همین هم ما دوباره رفتیم بالا. امروز صبح بابا دوباره رفت نرمه. ظهر بعد از ناهار بردمت حمام بعدش هم تا ساعت سه و نیم خوابیدی. عصر خاله و دایی اومدن اینجا تو هم باهاشون رفتی. یه ساعت بعد از رفتنت دادا امیرعلی اومد اینجا. ساعت 9 مامانی زنگ زد که ارشیا نمی یاد می خواد بمونه. ...