آقا ارشیاآقا ارشیا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 11 روز سن داره
اجی پانیااجی پانیا، تا این لحظه: 8 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره
مامانمامان38 سالگیت مبارک
بابابابا، تا این لحظه: 45 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره
کیانکیان، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره
آجی زهراآجی زهرا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 17 روز سن داره
امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره
الناالنا، تا این لحظه: 6 سال و 9 ماه و 13 روز سن داره
محمد ماهانمحمد ماهان، تا این لحظه: 6 سال و 3 ماه و 21 روز سن داره
رادمهررادمهر، تا این لحظه: 6 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره
زبان اموزی پانیازبان اموزی پانیا، تا این لحظه: 6 سال و 2 ماه و 23 روز سن داره
ازدواج ماازدواج ما، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

ارشیا و پانیا گلای ناز مامان

اولین شعار زندگی پانیا 👊

امروز صبح آرش که از سر کار اومد خواستم پانیا رو بزارم پیشش و برم آزمایشگاه، آخه این چند وقت حسابی اب و روغن قاطی کردم و بد جور داغون بودم. دیروز رفتم درمانگاه و واسم آزمایش نوشت. آرش گفت که خودم می برمت. خلاصه رفتیم و آرش و پانیا نشستن تو ماشین و من رفتم آزمایشگاه و برگشتم. وقتی داشتم می رفتم تو ماشین دیدم یه سری از بچه مدرسه ای ها داشتن شعار می دادن. تازه دوزاریم افتاد که چه خبره!! حدس زدم که این شعارا هم واسه پانیا جالب بوده.وقتی نشستم تو ماشین آرش گفت بچه ها چی می گفتن؟ پانیا هم گفت: «مرگ بر مقاسن(منافق)»
13 دی 1396

این روزهای دخترک💕

     دخترک این روزها غذا خوردنش بهتر شده. خدا رو شکر دیگه از مریضی خبری نیست. دخترک حسابی چرب زبون شده و در تماس تلفنی اول می گه:«سلام عزیزم» و بعد میگه: خوبی؟ سلامتی؟ و چه خبر؟  شبا تا قصه شنگول و منگول رو واسش نگم نمی خوابه و البته خودش حبه ی انگوره، هنوز کامل به خبر دادن دستشوییش عادت نکرده و بعضی وقتا😔😔😔😔 موقع رفتن دستشویی و برگشت هم برنامه داریم: وقتی می خواییم برییم واسه پوشیدن دمپایی و وقتی برمی گردیم واسه بستن در. حرف حرف خودشه! اگه آب بخواد باید بقلش کنی ببریش بش آب بدی، اگه بگه بابا آب بده، باید بابا آب واسش بیاره و از دست کسی دیگه ای آب نمی خوره. تا نزدیک یخچال می ش...
10 دی 1396

یه روز بارونی

سلام گلای من دیشب خیلی گرم بود در حدی که بخاری رو خاموش کردم. صبحی هم که ارشیا رفت هوا خوب بود. طوری که با ارشیا گفتم لازم نیست کلاه روی سرت بزاری. دیشب ۵ صبح خوابیدم و ۶/۳۰ دوباره بیدار شدم. پانیا هم امروز همزمان با ارشیا بیدار شد. دیگه نتونستم بخوابم. کل صبح حسابی خواب آلود بودم که اصلا نفهمیدم داره بارون میاد. وقتی بارون رو دیدم کلی خوشحال شدم. آخه امسال این دومین باری بود که بارون می یومد. واسه ناهار کتلت درست کردم. ارشیا که اومد یه مقدار خیس شده بود چون چند دقیقه ای زیر بارون مونده بود تا سرویس بیاد دنبالش. وقتی خواستم سفره بندازم تازه یادم اومد که نون نداریم. بابا هم صبحی با بابابزرگ اینا رفته بود نرمه. دیگه خودم شال و ک...
5 دی 1396

پانیا دون دون شده 😔😔😔😔😭

  سلام گلای نازم.   امروز صبح احساس کردم که روی صورت پانی چند تا دونه قرمز وجود داره.   تا ظهر که یه باره دیدم روی صورت و دست و پاهاش کلی دونه های قرمز هست. کلی ترسیدم که نکنه آبله یا سرخک باشه. بعد از ظهر ارشیا کلاس زبان داشت. زنگ زدم به دایی سعید تا ارشیا رو ببره کلاس و بیاره. واسه پانیا هم نوبت دکتر گرفتم. بابا روز کار بود وقتی اومد گفت بابابزرگ اینا مهمون (تدین) دارن، انا هم نوبت دکتر داره باید بریم اونجا. کلی کلافه و گیج شدم. بلاخره رفتیم. چیزی طول نکشید که عمو یحیی اینا هم اومدن. از استرس اینکه سرخک باشه و النا هم بگیره دلم داشت می یومد تو حلقم. خلاصه تا ۹:۱۵ اونجا بودیم و بعد رفتیم مطب دکتر. ما که ر...
29 آذر 1396