آقا ارشیاآقا ارشیا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 11 روز سن داره
اجی پانیااجی پانیا، تا این لحظه: 8 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره
مامانمامان38 سالگیت مبارک
بابابابا، تا این لحظه: 45 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره
کیانکیان، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره
آجی زهراآجی زهرا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 17 روز سن داره
امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره
الناالنا، تا این لحظه: 6 سال و 9 ماه و 13 روز سن داره
محمد ماهانمحمد ماهان، تا این لحظه: 6 سال و 3 ماه و 21 روز سن داره
رادمهررادمهر، تا این لحظه: 6 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره
زبان اموزی پانیازبان اموزی پانیا، تا این لحظه: 6 سال و 2 ماه و 23 روز سن داره
ازدواج ماازدواج ما، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

ارشیا و پانیا گلای ناز مامان

سیزده بدر 94

امسال سیزده بدر رفتیم نرمه. ما بودیم و بابا بزرگ اینا و عمو یحیی و عمو جهان گیر اینا. اولش فکر می کردم هوا سرد باشه ولی از گرما پختیم. بعد از هرگز امسال با خودت توپ برده بودی ولی همه ازش فیض بردن الا خودت. تا عصر اونجا بودیم و بعدش برگشتیم خونه. اول رفتیم خونه بابابزرگ یه ساعتی اونجا بودیم و بعدش اومدیم خونه شبش هم بابا شب کار بود و رفت سر کار.       ...
13 فروردين 1394

این چند روز

سومین روز عید هم خیلی آروم و بی هیچ خبری گذشت. فقط اینکه اون روز بابا عصر کار بود و بعد از ظهرش هم زن عمو بابا بزرگ اینا و عمو داریوش رفتن مراسم یکی از فامیل های زن عمو. ما هم خونه موندیم تک و تنها. من هم حالم زیاد خوب نبود همش خواب بودم و شما موندی و تبلتت. عصرش خواستیم بریم خونه باباجون که فهمیدیم اونها هم مهمونی دعوتن و مندیم خونه. چهارمین روز عید تا ظهر که باز هم اتفاق خاصی نیافتاد و ساعت 12.5 بود که عمو جهان گیر اینا زنگ زدن که داریم میایم خونتون. ساعت 1 بود که اومدن یه ساعتی بودن و رفتن. بعدش هم واسه اولین بار با بابا  رفتی حمام و بعدش هم  خواب. بابا شب کار بود و رفت سر کار . توی پنجمین روز عید بابا ساعت 9 از سر ک...
8 فروردين 1394

دومین روز عید

امروز صبح فقط باباجون اینا و دایی سعید اینا اومدن خونمون و بعدش هم با هم دوباره رفتیم خونه آجی زهرا اینا بابا عصر کار بود رفت سر کار بعدش آجی زهرا اینا اومدن خونمون بعدش رفتیم خونه بابابزرگ اینا عمو جهان گیر اینا هم اومده بودن بعد از ناهار عمو جهان گیر اینا و عمو داریوش اینا رفتن عید گردی ما موندیم و آجی زهرا اینا و عمه زهره و کسری عصر هم تو حیاط اسکوتر بازی کردی عمو داریوش اینا و عمو جهان گیر اینا واسه شام خونه عمه زینب دعوت بودن ما دعوت نبودیم اومدیم خونه ...
2 فروردين 1394

سال تحویل ۹۴

      گل پسرم سال نو مبارک موقع سال تحویل خواب بودی بابا هم اولین روز سال روز کار بود و رفت سر کار شما هم صبح که از خواب بیدار شدی گفتی مامان عید شده دیگه لباس عیدی هامو بپوشون حالا دیگه تولدم شده؟ اولین عید دیدنی رو هم رفتیم خونه خونه آجی زهرا ساعت یازده هم دایی محمود اومد رفتیم خونه باباجون قبل از اینکه بریم خونه باباجون به باغچه دم در یه صفایی هم دادیم       خونه مادر بزرگ من و خونه دایی سعید هم رفتیم بعدش بابابزرگ اینا و عمو داریوش اینا اومدن خونه باباجون ساعت سه و نیم هم اومدیم خونه بابا هم ساعت 5 از سر کا اومد و 6 رفتیم خونه بابا ب...
1 فروردين 1394

سیزده به در ۹۳

امروز از صبح زود هوا ابری بود. از ساعت ده هم بارون شروع به باریدن گرفت. بابا آرش هم سر کار بود. گل پسرم هم حسابی سرماخورده بود. این شد که سیزده به در امسال کلاَ کنسل شد. گل پسرم سه شبه که درست نخوابیده. همش سرفه می کنه. مخصوصاً دیشب  که کلی هم استفراغ کرد. تو تب می سوخت. اینقدر تو خواب ناله می کرد که بابا چون فردا صبحش باید می رفت سر کار مجبور شد بره تو پذیرای بخوابه. صبحی با گل پسرم رفتیم خونه باباجون و تا عصر اونجا بودیم. سر ظهر هم پسرم تبش رفت بالا. من هم با هر کلکی بود بهش استامینوفن دادم و خوابوندمش و واسش بخور گذاشتم. تا یکمی بهتر شد. از سیزده امسال که عکسی نداریم ولی از سالهای گذشته چند تا عکس می زارم تو اد...
14 فروردين 1393

سفر به بهارستان

امروز صبح بابا از سر کار اومد سر ظهر بود که عمو یحیی زنگ زد که بیان بریم اصفهان. آرش که همون اول گفت ما نمیایم. آخرش هم منو گل پسرم با عمو یحیی اینا و آنا رفتیم بهارستان. عمه زینب اینا هم اونجا بودن. می خواستیم بریم خونه عمو داریوش اینا، عمو یحیی زنگ زد که اونجا نبودن. واسه همین هم تا عصر موندیم خونه عمو جهان گیر. راستی فیلم تولد هشت سالگی عمو ایمانو هم دیدیم. کلی جالب بود. همه چقدر جوون بودن. عمو ها، عمه ها، ایمان، الهام و ... چقدر جالب بود چقدر خندیدیم. گل پسرم وسط فیلم که خوابش برد. بعدش هم رفتیم خونه عمه میترا. گل پسرم کلی آقا بود و اونجا اصلاً شیطونی نکرد حتی آقا محسن هم گفت چه بچه آرومی دارید بردیا که خونه رو گذاشت رو سرش.  ...
11 فروردين 1393

آقا ارشیا بد اخلاق شده

مامانی الهی قمربونت بشم. چرا این جوری شدی خیلی بد اخلاق شدی. بهونه گیر و لجباز. با زهرا که اصلاً نمی سازی. همش داری باهاش دعوا می کنی. من و زن عمو اصلاً نمی تونیم دو دقیقه پیشش هم بشینیم. الهی دستم بشکنه امشب بد جوری زدمت. آخه خودت مقصری. هرچی با زبون خوش بهت می کم گوش نمی دی هرچی باهات صحبت می کنم اثرش تا 30 ثانیه هم دووم نمی یاره اصلاً انگار نه انگار که چی بهت گفتم. ای کاش این قدر تو سر و کول زهرا نمی پریدی. عاشق اینی که دست یا پاشو بگیری و فشار بدی یا موقع دویدن یه جوری بهش تنه بزنی که بیافته. مامان الهی قوربدنت بشه این قدر حرسم نده. ...
10 فروردين 1393

این چند روز

سومین روز عید نه کسی اومد خونمون و نه جایی رفتیم. فقط واسه شام مهمون بابا آرش بودیم. واسمون کباب خرید. چهارمین روز عید( دوشنبه) هم بدون کوچکترین اتفاقی گذشت. سه شنبه هم رفتیم خونه باباجون . اونجا واقعاً عید اومده رفت و آمد و دید و باز دید. عصرش باهاشون رفتیم عید دیدنی بعدش اومدیم خونه و بابا ارش از سر کار اومد یه ساعت بعد باباجون زنگ زد گفت که خاله اینا دارن میان شما هم بیان اینجا دوباره رفتیم اونجا و بعد شام هم اومدیم خونه. دیروز هم خونه باباجون بودیم. دیروز عصر بابابزرگ اینا از سفر اومدن. بعد شام هم رفتیم اونجا. البته وقتی ما رسیدیم اونجا هنوز شام نخورده بودن. امروز صبح هم بابا عمو آیت و زهرا رفتین تو باغ پشت خونه....
7 فروردين 1393

دومین روز عید

امروز صبح عمو ایت اینا و عمو داریوش اینا و بابابزرگ اینا رفتن مسافرت. گل پسرم هم دلش می خواست بره. بعدش به بابا گفتی بریم مسافرت. بابا گفت کجا بریم گفتی بریم تو باغ پشت خونه. عمو جهان گیر اینا واسه ناهار اومدن خونمون. به عمو اینا هم گفتی بیاید با ما بریم تو باغ پشت خونمون مسافرت. بعدش عمو یحیی اینا هم اومدن زود هم رفتن چون عمو مرخصی ساعتی گرفته بود تا بیان عید دیدنی.بعد ناهار هم با عمو جهان گیر رفتیم خونه یکی از فامیل های بابا. عصر هم باباجون اینا و خاله معصومه اومدن خونمون. الان هم دایی محمود پیشمونه چون بابا شب کاره. این هم یه عکس سه نفره از خودمون. این روزها گل پسرم به جای غذا شکلات و گز می خوره. هر کس میاد خونمون آقا ...
2 فروردين 1393