آقا ارشیاآقا ارشیا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 14 روز سن داره
اجی پانیااجی پانیا، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه سن داره
مامانمامان، تا این لحظه: 38 سال و 3 روز سن داره
بابابابا، تا این لحظه: 45 سال و 1 ماه و 12 روز سن داره
کیانکیان، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 2 روز سن داره
آجی زهراآجی زهرا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 20 روز سن داره
امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه سن داره
الناالنا، تا این لحظه: 6 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره
محمد ماهانمحمد ماهان، تا این لحظه: 6 سال و 3 ماه و 24 روز سن داره
رادمهررادمهر، تا این لحظه: 6 سال و 1 ماه و 4 روز سن داره
زبان اموزی پانیازبان اموزی پانیا، تا این لحظه: 6 سال و 2 ماه و 26 روز سن داره
ازدواج ماازدواج ما، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره

ارشیا و پانیا گلای ناز مامان

آرزوی مامان

سلام گلای نازم همیشه آرزو داشتم بچه هام بتونن یه زبان دیگه علاوه بر زبان مادری یاد بگیرن، الویت هم با زبان انگلیسه طبیعتا و بعد فرانسه. برای همین از ۴ سالگی واسه اشیا پک صد آفرین گرفتم و خیلی از کارتا رو باهاش کار کردم. ارشیا هم علاقه نشون داد. تا اینکه رفت مهد و اونجا کلاس زبان داشتن و بعد هم دیگه باردارشدم و این کار نیمه تموم موند. ولی به نظرم چون فقط در حد کلمه بود کارایی لازم رو هم نداشت. تا اینکه از تابستون گذشته گذاشتمش کلاس زبان. روند کلاس زبان هم خیلی کنده و ارشیا که الان ترم ششه به نظرم آنچنان زبان نمی دونه!  دیشب از طریق یکی از دوستای وبلاگی با یه روش دیگه آشنا شدم که بچه طی دوسال می تونه با یه زبان دیگه حرف بزنه. ...
15 بهمن 1396

دخترکم دوباره مریض شده

  سلام دختر نازم بمیرم واست که دوباره سرماخوردی، امروز از صبح ابریزش بینی داشتی و از عصر هم تب. بعد از ظهر رفتیم خونه باباجون چون بابا عصر کار بود. دیروز دهمین جلسه کلاس زبان پسری بود، اول می خواستیم خودمون بریم بعد دیدم سرده زنگ زدم دایی سعید، من که اینقدر مراعات دختری رو کردم باز سرماخورد. امشب هم دماغت کپ بود و کلی اذیت شدی، 
12 بهمن 1396

کارنامه نیم سال اول سال دوم

 سلام پسر درس خوان من دیروز از مدرسه یه دعوت نامه اودری که امروز مامانا باید می رفتن واسه گرفتن کارنامه. دیشب یه برف کوچولو زد و هوا سرد بود دیگه زنگ زدم تا دایی سعید بیاد و با اون بریم. وقتی اومدیم بچه ها سر کلاس بودن و چند دقیقه بعد زنگ خورد و اومدن بیرون. خیلی حال می ده وسط مدرسه پسرونه وایسی و عکس بگیری.     پسرکم به شما افتخار می کنم.                                   اینم از ژست گرفتن پانیا وقتی اومدیم خونه.  ...
8 بهمن 1396

یه جمعه ی متفاوت

  سلام گلای ناز من امروز صبح بابا ساعت ۹ از سر کار اومد. ظهر هم بابابزرگ اومد خونمون. دیشب واسه شام منتظرش بودیم ولی نیومد. آخه دیروز ظهر بابابزرگ ناهار خونمون بود و آنا خونه عمه زهره، بعد بابا رفت آنا رو اورد و رفتیم سر خاک. بعد دوباره آنا رفت خونه عمه زهره چون شوهرش رفته بود ماموریت و محمد ماهان هم سرماخورده بود، بابابزرگ هم رفت خونه خودشون. بابا بزرگ بعد از ناهار رفت و بعد بابا چند ساعتی خوابید و بعد حاظر شدیم و زدیم بیرون. اول رفتیم پارک ملت و چون خیلی سرد بود زیاد نموندیم. بعد هم رفتیم جمعه بازار فقط واسه اینکه اقا ارشیا کاکتوس بخره. بعد هم رفتیم گلدون گرفتیم و بعد آش و بعد نون سنگک.  سر شب هم مامان باغبونیش گل ...
6 بهمن 1396

امروز ما

سلام عزیزای مامان امروز بابا عصر کار بود. ارشیا که از مدرسه اومد گفت خوابم میاد، منم گفتم یه ساعت بخواب واسه کلاس زبان بیدارت می کنم. زن عمو و آجی زهرا هم با آنا رفتن خونه عمه زهره. ارشیا ۲:۳۰ از خواب بیدار شد و کلی گریه زاری راه انداخت که چرا دیر بیدارم کردی می خواستم زبان بخونم. هر جور بود راضیش کردم و با پانیا راهی کلاس زبان شدیم. امروز هوا خوب بود و دیگه به دایی سعید زنگ نزدم. از کلاس که برگشتم زنگ زدم خونه باباجون تا ببینم دایی محمود از پادگان اومده یا نه تا اگه اومده بیاد دنبال ماو بریم ارشیا و ورداریم و بریم خونه باباجون، که دایی بود و ولی آخرش با تاکسی اومد دنبالمون. پانیا رو بردم حمام و بعدش با هم رفتیم خونه باباجون. ...
4 بهمن 1396

باز هم برف

سلام خوشکلای من دیشب دوباره یه برف کوچولو بارید و فرصت رو غنیمت شمردم و قبل از رفتن ارشیا به مدرسه چند تا عکس ازش گرفتم ولی نمی دونم چرا تار شدن و فقط یکیش خوب شد. آخه دفعه پیش هم تا ارشیا هز مدرسه اومد دیگه خبری از برف نبود.   اینم از پانیا جونم که امروز بلاخره دفتر جدیدشو افتتاح کرد، قبلیه رو تموم نکرد گذاشت کنار، اصلا دوسش نداشت، اینو هم دوست نداره. نمی دونم چه گیری داده به دفتر نقاشی دومش. اولی که آش و لاش شد انداختمش دور، خیلی دوست داشتم یادگاری نگهش دارم ولی خوب دیگه چیزی ازش نمونده بود. اولی و دومی عکس رو جلدشوش باب اسفجی بود( به قول پانیا باباسیا) خیلی با اقبال مواجه شد، سومی با اینکه عکس رو جلدش sofia بود ...
1 بهمن 1396

باز هم تدفین و تشییع

  سلام گلای ناز دیروز صبح یکی از فامیلای بابا (پسر طاهر) ( البته فامیل باباجون هم می شد) فوت شد. یه پسر جون که تصادف کرده بود و چند روز تو بیمارستان بود و بعد تشنج می کنه و فوت می شه. امروز صبح تشییع جنازه بود. ارشیا مدرسه بود، منو بابا و پانیا رفتیم بابابزرگ اینا رو ورداشتیم و رفتیم واسه تشییع. البته من و پانیا غسال خونه نرفتیم و موندیم خونه باباجون. بابابزرگ اینا و بابا ارش و باباجون رفتن. واسه تدفین من و پانیا هم رفتیم ولی چون هوا خیلی سرد بود و یکمی بارون می زد موندیم تو ماشین.  بعد از تدفین اومدیم خونه و بعد از ظهر دوباره ساعت ۲ رفتیم واسه مراسم ترحیم. البته این بار ارشیا هم باهامون بود. تو راه که می رفتیم یه ...
30 دی 1396

من آنتم

  سلام گلای ناز من این دو ماهه شبکه پویا کارتون بچه های آلپ رو نشون می داد و قبل از اون بنر و قبلش هایدی. پانیا میگه من آنتم و بعد دوباره می گه نه هایدی هستم. میگه ارشیا هم اُسینه(لوسینه) . خیلی خوشحالم که شبکه پویا کارتون های دهه ی شصت رو نشون می ده آدم رو می بره به کودکی، زمان که بزرگترین دقدقم این بود که نکنه این هفته آنت رو نبینم! دیروز آخرین قسمت آنت بود و قراره بعدش کوزت نشون بدن! حالا فکر کنید پانیا هی راه به راه بخواد بگه من کوزتم!!!!   ...
28 دی 1396