آقا ارشیاآقا ارشیا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 12 روز سن داره
اجی پانیااجی پانیا، تا این لحظه: 8 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره
مامانمامان، تا این لحظه: 38 سال و 1 روز سن داره
بابابابا، تا این لحظه: 45 سال و 1 ماه و 10 روز سن داره
کیانکیان، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه سن داره
آجی زهراآجی زهرا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 18 روز سن داره
امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره
الناالنا، تا این لحظه: 6 سال و 9 ماه و 14 روز سن داره
محمد ماهانمحمد ماهان، تا این لحظه: 6 سال و 3 ماه و 22 روز سن داره
رادمهررادمهر، تا این لحظه: 6 سال و 1 ماه و 2 روز سن داره
زبان اموزی پانیازبان اموزی پانیا، تا این لحظه: 6 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره
ازدواج ماازدواج ما، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره

ارشیا و پانیا گلای ناز مامان

دوچرخه

دیروز دم غروب بود که عمه زهره اومد خونمون. بابا هم شب کار بود. موقع رفتن گفت: ارشیا بابا فردا صبح صبحانه خورده و حاضر و آماده باش تا به هم بریم دوچرخه بخریم. من که کپ کردم. چی؟ یعنی چی شده که بابا خودش پیشنهاد خرید دوچرخه رو داد؟  امروز صبح 8:15 بود که از خواب بیدار شدم. هر کاری کردم تا زود پاشی حاضر و آماده شی گوش به حرفم ندادی. اخرش هم بابا اومد و حاضر نبودی. بعدش هم با هم رفتیم خیابون واسه خرید دوچرخه. رفتیم صاحب الزمان بابا ما رو پیاده کرد و رفت ماشین رو پارک کنه. دوتا دوچرخه فروشی اونجا بود با هم رفتیم دوچرخه ها رو دیدیم تا بابا بیاد. آخرش هم یه دوچرخه نارنجی انتخاب کردی.  تو مغاره بقلی یه دوچرخه سبز خوش رنگ بود من عا...
22 تير 1393

خرید واسه گل پسرم

امروز با هم رفتیم خیابون. دیشب بابا حسابی سفارش کرد که ببرمت واست لباس بخرم. اخه لباسهای توی خونت همه آستین دار بودن و لباس خنک نداشتی. هوا خیلی گرم بود. منم زبون روزه. الان که دارم این مطلب رو تایپ می کنم دارن از تشنگی می میرم. کاش بابا واسه افطار یه فکری بکنه.  مبارکت باشه.            ...
17 تير 1393

اندر احوالات آقا ارشیا

گل پسرم خیلی شیرین زبون شدی و البته یکم لوس. مثل دخترها واسم ناز می کنی. دائم میای منو می بوسی البته بیشتر واسه لیسونک بازی و بوس بازی. این رفتار چندش آور رو بابا یادت داده. میای به بهانه ی بوس کردن صورت منو بابایی رو پر از کف و تف می کنی و بعدش جیق می زنی که پاکش نکن اگه پاکش کنی خدا کورت می کنه.  واسه چی؟ هر سوالی ازم می پرسی بعدش بلافاصله می گی واسه چی و این واسه چی ها این قدر ادامه داره که تا دعوات نکنم بس نمی کنی.  دوست داری من دستامو باز کنم و از دور بدویی بیای تو بقلم.  عاشق بزرگ شدنی. تا یه کم غذا می خوری می گی ببین چقدر رفتم بالا (قدم بزرگ شد)  متنفری از اینکه صبحا دست و صورتت رو بشوری البته بیشتر ...
13 تير 1393

دیروز و امروز

چهار شنبه بابا عصر کار بود. تصمیم گرفتم بمونیم تو خونه. تا عصر خونه بودیم. بعد باباجون زنگ زد اصرار کرد که بریم اونجا. رفتیم. وقتی رسیدیم دم در دایی مهدی داشت می رفت مغازه گل پسرم هم باهاش رفت. دایی واست پفک خریده بود. من می خواستم بخوابم. رفتم تو اتاق خاله ولی به لطف آقا ارشیا پلک رو پلک نزاشتم. گل پسرم یه پتو تو اون هوای گرم اوررد گفت که با هم بخوابیم. بعدش هم رفت زیر پتو و شیطنت شروع شد.  امروز صبح هم با بابا آرش رفتی آرایشگاه و موهاتو کوتاه کردی. چند شب پیش بابا خوشمزه شده بود خواست باهات شوخی کنه. رفته بود توی اتاق خواب خواست لامپ رو خاموش کنه تا تو رو بترسونه، چون کلید لامپ پشت کمد گل پسرم بود دستش گیر کرد و کمد افتاد. یه صدایی...
12 تير 1393

افطار خونه بابا جون

امروز بابا عصر کار بود. ظهر وقتی که رفت سر کار دایی مهدی اومد دنبالمون رفتیم خونه باباجون. گل پسرم هم لباس پلیسی هاشو پوشیده بود. عصر بابا جون اینا مهمون داشتن. دختر عموی باباجون. وقتی واسه باباجون اینا مهمون اومد گل پسرم گفت که دوباره لباس پلیسی هاشو تنش کنم تا بچه ها ازش بترسن. ولی گل پسرم خجالتی تر این حرفاست. لباس پوشید ولی توی سالن پذیرایی نیومد. مهمون ها یه ساعتی بودن و رفتن. افطار اونجا بودیم و بعدش اومدیم خونه. 
10 تير 1393

سفر به نرمه

چهارشنبه صبح  با بابا ارش رفتیم نرمه. البته بابا می خواست بره دنبال بیمه باغ ها ما هم افتادیم دنبالش. یه ساعتی مهرگرد معطل شدیم و بعدش رفتیم نرمه. وقتی رسیدیم گل پسر و بابا رفتن توی باغ . بعدش هم نهار و بعدش هم خواب. بابا بزرگ می خواست بره دکتر و  آنا  هم می خواست بره سر خاک واسه همین هم با ما اومدن شهرضا. اومدن خونه خودمون. بابا شب کار بود. ساعت 8.5 رفت سر کار. بابابزرگ اینا هم تیه یه عملیات ضربتی به محض اینکه بابا رفت رفتن خونه خودشون. تا یه ساعت همش می گفتم نکنه من کاری کردم یه حرفی زدم که ناراحت شدن. ولی خوب دیگه رفته بودن. از نرمه واسه گل هامون کود اورده بودم. بعد از رفتن آنا اینا با کمک گل پسر به گل ها کود دادیم.  ...
4 تير 1393