یه آخر هفته ی هم تکراری و هم خوب
پنج شنبه بابا روز کار بود. بعد از شام رفتیم خونه بابا بزرگ. عمو داریوش اینا هم اومده بودن. گل پسرم و دادا کورش کلی بازی کردن آخرش هم با له شدن دست آقا ارشیا و گریه و زاری بازی تموم شد. بعد دوباره شروع کردین به قایم باشک. وسطش هم منو و زن عمو اکرم وارد بازی تون شدیم . زن عمو دادا رو قایم می کرد و من هم آقا ارشیا رو. دیگه کم کم از بازی تبدیل شد به یه رو کم کنی حسابی. آخر قایم باشک رو هم اینجا نمی نویسم تا آبروت نره. هر وقت این پست رو خوندی بگو تا واست تعریف کنم. آخر شب هم با کلی گریه و زاری آقا ارشیا رو اوردیم خونه. جمعه صبح دوباره رفتیم اونجا. بابا عصر کار بود و ناهار نخورده رفت. بعد از ناهار با عمو داریوش و عمو جهان...