آقا ارشیاآقا ارشیا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 12 روز سن داره
اجی پانیااجی پانیا، تا این لحظه: 8 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره
مامانمامان، تا این لحظه: 38 سال و 1 روز سن داره
بابابابا، تا این لحظه: 45 سال و 1 ماه و 10 روز سن داره
کیانکیان، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه سن داره
آجی زهراآجی زهرا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 18 روز سن داره
امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره
الناالنا، تا این لحظه: 6 سال و 9 ماه و 14 روز سن داره
محمد ماهانمحمد ماهان، تا این لحظه: 6 سال و 3 ماه و 22 روز سن داره
رادمهررادمهر، تا این لحظه: 6 سال و 1 ماه و 2 روز سن داره
زبان اموزی پانیازبان اموزی پانیا، تا این لحظه: 6 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره
ازدواج ماازدواج ما، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره

ارشیا و پانیا گلای ناز مامان

پارک آبشار

  امروز هم دوباره رفتیم پارک آبشار. خیلی همه چیز خوب و عالی بود. مخصوصا که خلوت بود فقط یه کم باد می یومد. ولی ارشیا از روی این تابه افتاد و حسابی ترسوندمون. صورتش زخم شد و می گفت قفسه سینم درد می کنه.  خدا وکیلی هم تاباش خیلی غیر استاندارد بودن. ارشیا که دیگه نتونست زیاد بازی کنه و چون روزه بودم زود برگشتیم خونه. ولی پانیا حسابی کیف کرد.       پارسال هم فروردین ماه رفته بودیم اینم لینکش   ...
15 خرداد 1397

این روزهای ما

  سلام خوشکلای مامان. چند روزه هوا گرم شده؛ آرش پری روز کولر رو راه اندازی کرد. ولی به محض روشن شدن کولر آبریزش بینی پانیا هم شروع شد. حالا نمی دونم حساسیته یا اینکه واقعا سرماخورده. ارشیا که هنوز واسه کلاس تابستونش تصمیم نگرفته. کلاس زبانش که پا برجاست ولی از ٢٣ شروع می شه. کونگ فو رو هم که می گه نمی رم. قبل از اون دو ترم رفته بود شطرنج و بعدش پارسال رفت کونگ فو و امسال دوباره می گه شنا. خودم که اصلا موافق این همه تغییر رشته نیستم ولی خوب حالا باید ببینم نظر خودش چی میشه. فعلا که داره روزی دو تا درس از ترم های پیشش دوره می کنه تا وقتی کلاسش شروع بشه امادگی داشته باشه. واسه پانیا کما بیش کارتون های زبان اصلی شو می زارم....
13 خرداد 1397

خلاقیت

  میگن واسه بچه هاتون کتاب بخرید تا خلاقیت شون بره بالا. در مورد پانیا که این طوری جواب داد. 😅😅 راستی بابا قرار بود پری روز از نرمه بیاد ولی زنگ زد که روز بیشتر می مونه. ما هم جم و جور کردیم شب رفتیم خونه باباجون. از دست شما دو تا و کیان تصمیم گرفتم دیگه شب اونجا نرم.  دیروز هم با دایی سعید اومدیم خونه. وای که چقدر وایه برگشت لحظه شماری می کردم. بابا هم عصرش از نرمه اومد. امروز بابا روز کار بود و عصر که از سر کار اومد بعد رفتیم پارک.     دفعه پیش پانیا هم سوار شد ولی این بار گفت نمی خوام سوار شم.   بعد از پارک هم اش گرفتیم ولی آش این بار اصلا خوب نبود معلوم بود روزه حسا...
9 خرداد 1397

چشم پزشکی

سلام گلای نازم انقدر خسته و له و بی اعصابم که نگو. امروز صبح بابا دیر از سر کار اومد آخه رفته بود واسه چکاپ سالیانه. بعدازظهر  هم رفت نرمه تا فردا عصر. منم به دایی سعید گفتم تا واسه خودم و شماها نوبت چشم پزشکی بگیره. اینقدر بدم میاد از این منشی هایی که میگن باید حضوری بیاین نوبت بگیرید. دایی نوبت گرفت و بعدش هم خودش اومد بردمون مطب. وای که چقدرررررر شلوغ بود کیپ تا کیپ آدم نشسته بود. فکر می کردم به خاطر ماه رمضون خلوت باشه. وای که مگه نوبتمون می شد. منشی می گفت اول کسایی که عمل کرده بودن رو می فرستم تو. مگه تمومی داشتن.  یه پیرزن کنار ما نشسته بود و بنده خدا انگار چند تا گوش می خواست واسه شنیدن. از یکی از پسراش گفت که شهید...
6 خرداد 1397
1541 27 11 ادامه مطلب

دخترکم

  دخترکم این روزا دیگه دست از سر دفتر نقاشی قدیمیش ورداشته و توی دفتر نقاشی جدیدا نقاشی می کشه. جدیدا علاقه پیدا کرده به شابلون و شابلون داداش رو ور می داره. ریزش موش دوباره شدید شده. ماه پیش که بردمش دکتر گفت یه شربت کامل زینک بش بده اگه ریزش موش قطع شد که هیچ وگرنه باید واسه کم خونی و تیرویید آزمایش بده. الان دو تا شربت زینک بش دادم ولی چند روزی ریزش موش خوب شد و دوباره شروع شد.  موندم چیکار کنم. اخه مطمئنم دخترک واسه ازمایش خون همکاری نمی کنه از طرف دیگه هم خیلی ناراحت ریزش موش هستم اصلا نمی تونم بیخیالش بشم. غذا خوردنش چند وقتی بود خوب شده بود ولی دوباره اشتهاش کم شده. هنوز سریال های ماه مبارک رو ندیدم. اخ...
2 خرداد 1397

آخرین روز سال تحصیلی ٩۷-۹۶

  امروز روز آخر مدرسه ارشیا بود. از فردا تعطیلاتش شروع می شه. پوشه کارشون رو هم بهشون داده بودن تا از کیفش در اوردمش پانیا گفت مبالکت (‌مبارکت) ‌باشه. وای که چقدر این جملش بهم چسبید. امروز کار بنایی خونه هم بلاخره تموم شد.  از بالا از راست به چپ ابوالفضل صفری؛ ‌متین عاصفی،‌ ابوالفضل قره قانی،‌ امیر حسین محمدی،‌امیر صابری،‌سید حسین موسوی،‌ محمد مهدی مرادی،‌ طه رضا پور،‌ نیما نوروزی، ‌طه آقاجانی،‌  پایین از راست به چپ علی ترابی،‌ امیر حسین موسوی،‌ ارشیا صالحی،‌ آرین راست پور، ‌آریا راست پور، ‌افشاری،&zwnj...
31 ارديبهشت 1397

متفاوت ترین نرمه عمرم

  امروز رفتیم نرمه. نرمه ای که با دفعات قبل خیلی فرق داشت. عمه زینب اینا هم بعد ما اومدن. بعد ناهار عمه زینب و انا رفتن کوه. یه نیم ساعت بعد بابا گفت بریم تا  سد.       بعد از سد هم رفتیم کوه. عمه و انا رو هم دیدیم. یه کم هوا سرد بود و به خاطر همکاری نکردن پانیا زود برگشتیم. ولی تو این دوازده سال اولین باری بود که می رفتم. دیدن سد از بالای کوه خیلی جالب بود.     از نرمه که اومدیم کارگرا هنوز بودن. چند روزه که بابا بنا اورده و دارن پشت خونه رو پلاستر می کنن. بابا رفت سراغ کارگرا و منم ارشیا رو فرستادم حمام. ارشیا حمام بو...
28 ارديبهشت 1397